درود بــــر پادشاهـــــم کـــوروش بــــزرگ
ای آشیانه من، ای که از آب و گل توست جان من و تن من، در تو من آواره نخواهم بود، در دامان مهربان تو آرام خواهم شد، در کنار تو پریشانی و غربت و بیگانگی را از یاد خواهم برد. به نیست شدن دارم، دوست دارم در پیچ و خم دشت های ناپیدای تو گم شوم، در عمق دریاهای اسرار آمیز تو غرق شوم، در قلب صحراهای خیال انگیز تو محو شوم، دردهای کهنه ام را در زیر آسمان تو به فریاد سر دهم، از درونم بیرون ریزم. چنگالهایشان اسیر است و به خفقانم آورده است، در دامان نوازشهای عزیز تو بگشایم، اشک های بی تابم را که عمری در پس پرده ی سیاه غرور زندانی بودند در کف دستهای خوب تو رها سازم. ای که در گذرگاه عمر تو را یافته ام، تو مرا می سازی و من تورا می سازم، تو مرا می سرایی و من تو را می سرایم، تو مرا می تراشی و من تو را می تراشم، تو مرا می نگاری و من تو را می نگارم.. و خود را در تو خواهم دمید تا حیاتت بخشم. ای روح من کالبدت را سراغ کن! لب هایت را بر حلقوم من نه، خود را در من بدم تا حیاتم بخشی، که ما کالبد یکدیگریم، که ما روح یکدیگریم، که ما تمام جمعیت جهانیم، که ماهمه ایم، که ما همدیگریم، که ما جایگاهمان زمین نیست، که مادر این ملک غریبیم، بی کسیم، تنهاییم، بیگانه ایم....
نمی دانی که چه نیازی به گم شدن دارم،
عقده های بی رحم گریه را که حلقومم در
ای که هوای من شده ای، دم زدن در تو حیات من است،
من لب هایم را بر حلقوم تو خواهم نهاد
معلم شهید دکترعلی شریعتی..