سفارش تبلیغ
صبا ویژن

درود بــــر پادشاهـــــم کـــوروش بــــزرگ

چرا از مرگ می ترسید

چرا زین خواب جان آرام شیرین، روی گردانید

چرا آغوش گرم مرگ را افسانه می دانید

مپندارید بوم نا امیدی باز

به بام خاطر من می کند پرواز

مپندارید جام جانم از اندوه لبریز است

مگویید این سخن تلخ و غم انگیز است

مگر می این چراغ بزم جان مستی نمی آرد.

مگر این مِی پرستی ها و مستی ها،

برای یک نفس آسودگی از رنج هستی نیست؟

مگر افیون افسونگر، نهال بیخودی را در زمین ِ جان نمی کارد؟

مگر دنبال آرامش نمی گردید؟

کجا آرامشی از مرگ خوشتر کس تواند دید؟

می و افیون فریبی تیز بال و تند پروازند

اگر درمان اندوهند خماری جانگزا دارند

نمی بخشند جان خسته را آرامشی جاوید

خوش آن مستی که هوشیاری نمی بیند

چرا از مرگ می ترسید؟

بهشت جاودان آنجاست

گران خواب ابد در بستر گلبوی مرگ مهربان آنجاست

سکوت جاودانی پاسدار شهر خاموشی است

همه ذرات هستی محو در رویای بیرنگ فراموشی است

نه فریادی، نه آهنگی، نه آوایی، نه دیروزی

نه امروزی، نه فردایی. جهان آرام و جان آرام

زمان در خواب بی فرجام. خوشا خوابی که بیداری نمی بیند.

سر از بالین اندوه گران خویش بردارید.

در این دنیا که از آزادگی نام و نشانی نیست

در این دوران که هر جا هر که زر در ترازو و زور در بازوست

جهان را دست این نا مردم صد رنگ بسپارید

که کام از یکدگر گیرند و خون یکدگر ریزند

سر از بالین اندوه گران خویش بردارید

همه بر آستان مرگ راحت سر فرو آرید

چرا آغوش گرم مرگ را افسانه می دانید

چرا زین خواب جان آرام شیرین روی گردانید

چرا از مرگ می ترسید

« فریدون مشیری »

 


نوشته شده در دوشنبه 87/9/25ساعت 3:28 عصر توسط سامــــــان نظرات ( ) |

کد آهنگ

کد موسیقی