درود بــــر پادشاهـــــم کـــوروش بــــزرگ
درباره ی علی سخن گفتن بر خلاف آنچه که در وهله اول به ذهن می آید ، درباره یک شخصیت بزرگ سخن گفتن نیست، بلکه درباره یک معجزه ای که بنام انسان و بصورت انسان در تاریخ متجلی شده است. "علی شریعتی" خطبه سی و دوم نهج البلاغه: آنگاه بنام قناعت خود را آرایش می دهد و به جامه ی پارسایی خود را زینت می بخشد در حالیکه نه در خانه ، نه در بیرون نه در دل و نه در زندگی ، مرد این کار نیست ! پس ای شما ؛ این چنین دنیایی باید در چشمتان از تفاله درختی که دباغان از آن رنگ گرفته اند و از ریزه هایی که از مقراض پشم چینان به خاک ریخته است، حقیرتر آید. پیش از آنکه نسل های آینده از سرنوشت شما عبرت گیرند، شما از روزگار پریشان پیشینینانتان عبرت گیرید. این زندگی پست و زبونی را که بدان چسبیده اید رها کنید و آزاد شوید که سخت بی بها و بد نهاد است که او دنیا پرستانی که پیش از شما به او دل بسته بودند و به او عشق می ورزیدند را رها کرد.
ای مردم، ما در زمانه ای پر عناد و بدکینه گرفتار شده ایم. انسان نیکدل و پاکدامن را در این روزگار بد می شمرند و ستمکاره در این عصر بر تندباد غرور و نخوتش می افزاید. آنچه می دانیم سودمان نمی بخشد و آنچه را نمی دانیم نمی پرسیم و از بدبختی کوبنده ای که فرا می رسد بیم نداریم تا آنگاه که بر سرمان فرود آید.
مردم بر چهار گروه اند:
یکی آنکه از پلیدکاری در زمین باز نمی ایستد مگر هنگامیکه جانش ناتوان گردد و تیغش کند و دستش تهی. دیگری آنکه شمشیر را بر کشیده و آتش شرارتش را بر افروخته و سواره و پیاده اش را بسیج کرده ،خود را فروخته و ایمانش را باخته است تا ثروت خلق را به غارت برد و یا بر سر سپاهی فرمان راند و یا بر سر منبری بالا رود. چه بد سودایی است که دنیای پست را بهای خویشتن خویش بینی و آن را در ازای آنچه نزد خدا داری بگیری. دیگری با کار دین در طلب دنیاست و نه با کار دنیا در طلب دین ؛ آرامش و وقار به خود می دهد و قدمهایش را آهسته و نزدیک بهم بر می دارد و دامن و ردایش را به پرهیزکاری فرا می چیند و خود را به درستکاری می آراید و پوشش خدا را پناه پلیدکاری و معصیت خدا می گیرد. و چهارمین؛ کسی که از عجز خویش، از دست یافتن به قدرت در مانده است و از بیچارگی خویش به بیچارگی خو کرده و به ضعف و فقر و ذلت زندگی خویشتن داده است.
در این روزگار تنها تک مردانی باقی مانده اند که یاد روز بازگشت چشم هایشان را فرو بسته و هول محشر اشکهایشان را جاری کرده است. اینان از معرکه اجتماع رانده شده اند. بیمناک و بی کس، لب دوخته و خاموش، دعوت کننده پاکدل، سوگوار و دردمند. در دریای تلخی و شور بختی غوطه می خورند. دهانشان بسته و دلشان مجروح، پند دادند و از پا افتادند و در راه آگاهی و هدایت خلق کوشیدند و خسته و دل شکسته گشتند، شکست خوردند و در توان کم شدند، کشته شدند و باز در شمار کم شدند.