درود بــــر پادشاهـــــم کـــوروش بــــزرگ
دکتر علی شریعتی انسانها را به چهار دسته تقسیم کرده . دوستشان داریم و برایشان ارزش و احترام قائلیم. می فهمیم که آنان چه بودند. چه می گفتند و سکوت میکنیم و غرقه در حضور آنان مست میشویم و درست در زمانی که میروند یادمان می آید که چه حرفها داشتیم و نگفتیم. انسان با غرور می تازد،با دروغ می بازد و با عشق می میرد... دکتر علی شریعتی در دوم آذر 1312در سبزوار چشم به جهان گشود.پدرش محمد تقی،موسس کانون حقایق اسلامی و مادرش زنی روستایی و متواضع بود.جدش قرابانعلی معروف به آخوند حکیم مردی فقیه بود هر چند خود علی معتقد است که هیچ کدام از اجدادش فقیه و آخوند مذهبی نبوده بلکه همه فیلسوف بوده اند و سرشت خودش را هم با فلسفه عجین می داند. به راستی هم که علی از کودکی فیلسوف بود،فیلسوفی بدون فلسفه؛منزوی و ساکت.علی قرآن را در مکتب خانه آموخت و برای گذراندن دبستان به مشهد رفت.سپس وارد دبیرستان فردوسی شد و تبدیل به دانش آموزی گشت که از همه ی دبیران باسواد تر و از همه ی دانش آموزان تنبل تر بود.خودش در مورد این دوره از زندگیش چنین می گوید:«مغزم در این زمان با فلسفه رشد می کرد و دلم با عرفان داغ می شد.»علی آن قدر خواند و خواند و آن قدر به نور نگاه کرد تا خود نور شد. در سال1331به استخدام آموزش و پرورش درآمد .علی علاوه بر تدریس کتاب در همین سال اولین بازداشت و برخوردش با نظام حکومتی روی داد. علی شریعتی در تیر 1337با پوران شریعت رضوی ازدواج کرد.خانم شریعت رضوی بعد ها در کتاب «طرحی از یک زندگی»به شرح زندگی و افکار همسر خویش پرداخت. شریعتی گرچه خود را در سیاست غرق کرد اما این ها با جنس روحش ناسازگار بودند.او مرد حکمت بود نه سیاست... او یک معلم بود،ساده آمد و ساده رفت.خودش می گوید وقتی دید که هم سن و سالانش خود را به باغ و آبادی رساندند از شوق در پوست خود نمی گنجید که چه خوب شد که به دنیا و شر و شورش آلوده نگشت و معلمی را برگزید و از معرکه دامن برچید که اگر آن ها کاخ بر پا کردند او معبد ساخت و اگر آن ها ریاست یافتند او بر اقلیم اهورایی دل سلطنت دارد و اگر آن ها غرورشان را بر پای میزی ریختند او آن را بر سر گلدسته ی معبد عشق بشکست.آری!استوار ماندن دین او بود دینی که پیروانش بسیار کمند.مردم همه زادگان روزند و پاسداران شب... شریعتی تحصیلات دانشگاهی خود را درمشهد گذراند و تحصیلات عالی خود را در سال1341در فرانسه و در رشته تاریخ و جامعه شناسی مذهبی ادامه داد.در سال1342به ایران بازگشت و در مرز دستگیر شد.حکم دستگیری از سوی ساواک بود و متعلق به دو سال پیش یعنی در هنگام خروج از ایران که به همان دلیل معلق مانده بود.بعد از بازداشت به زندان قزل قلعه در تهران منتقل شد .اوایل شهریور همان سال بعد از آزادی به مشهد رفت. از آبان ماه 1351تا تیر ماه 1352،دکتر به زندگی مخفی روی آورد.ساواک به دنبال او بود و سخنرانی های وی با نام مستعار منتشر می شد.در تیرماه 1352خود را به شهربانی معرفی کرد و بعد از آن به مدت 18 ماه به انفرادی رفت. شریعتی سپس در فروردین ماه تحت شرایط ویژه ای آزاد شد که بر طبق آن حق هیچ گونه فعالیتی را نداشت.ساواک نیز به شدت دکتر را زیر نظر داشت. استاد این شرایط را نپذیرفت و تصمیم به هجرت از ایران گرفت.اما سه هفته پس از ورودش به بریتانیا به طرز مشکوکی از دنیا رفت.دلیل رسمی مرگ وی حمله ی قلبی اعلام شد.در ایران بسیاری از وی به نام شهید یاد می کنند. پیکر شریعتی بر خلاف وصیتش که می خواست در مرقد امام هشتم (ع) دفن شود در حرم حضرت زینب (س) به خاک سپرده شد. دکتر علی شریعتی روشن فکری بزرگ در عرصه ی دین بود که با نگاهی تازه دین را مورد بررسی و کاوش قرار داد و موجب نزدیکی نسل روشن فکر و جوانان به دین گشت.وی در تمام طول عمر ذهنی باز برای پذیرفتن عقاید نو و جدید داشت که هیچ گاه از اصول حقیقی اسلام تخطی نکرد یا به عبارتی: ما به صد خرمن پندار ز ره چون نرویم / که ره آدم خاکی به یکی دانه زدند اندیشه ها شریعتی به عنوان یک روشن فکر مسلمان ،رویکردی نقادانه نسبت به برخی از باور های مذهبی داشت که به زعم او ریشه های اسلامی نداشتند.او به طور هوشمندانه ای تشییع صفوی را که آثار بد و منفی آن هنوز بر ظاهر و باطن جامعه معلوم و مشهود است از تشییع علوی جدا دانست و آن را توام با اسارت پذیری،خرافه و تقلید همراه دانست. خلق را تقلیدشان بر باد داد / که ای دو صد لعنت بر این تقلید باد دکتر هم چنین راه پیشرفت ملل شرقی را از راه ملل غربی جدا می دانست و بر این باور بود که شرایط غرب با شرق و ملل اسلامی متفاوت است.البته استفاده ی آگاهانه از تجربیات مدرنیته در غرب،مورد پذرش شریعتی قرار داشت. یکی از تعبیر های جالب شریعتی نسبت به اسلام اینست که این دین را متشکل از سه اصل اگزیستانزیالست،سوسیالیست و عشق می دانست که این امر مورد تایید و انتقاد گروه هایی از داخل و خارج واقع گشت. شریعتی در طی عمر خود تلاش فراوانی در ایجاد آگاهی و علاقه ی نسل جوان به دین مبین اسلام کرد.صدای گرم علی و قلم سحرآمیز او در خدمت به تعالیم اسلامی بی تابی می کرد. آثار مهم ابوذر / اسلام شناسی / اومانسیم انسانی / چه باید کرد / حج/ کویر/ نیایش / تمدن و تجدد / استحمار / فاطمه فاطمه است فاطمه فاطمه است « فاطمه فاطمه است » نام کتاب کوچکی است که از روی سخن رانی های دکتر علی شریعتی در سال 1349تدوین شده است.این کتاب به چندین زبان زنده ی دنیا ترجمه شده است. شب سخنرانی « فاطمه، فاطمه است »خدای مهربان فرزند چهارم را به علی هدیه کرد و علی در حسینه ی ارشاد،همه قلب ها را طوفانی ساخت.در بخش پایانی و مشهور این سخنرانی،شریعتی چنین می گوید: خواستم بگویم، فاطمه دختر خدیجه ی بزرگ است،دیدم فاطمه نیست. خواستم بگویم، که فاطمه دختر محمد است، دیدم که فاطمه نیست. خواستم بگویم،که فاطمه همسر علی است،دیدم که فاطمه نیست. خواستم بگویم،که فاطمه مادر حسنین است،دیدم که فاطمه نیست. خواستم بگویم،که فاطمه مادر زینب است، باز دیدم که فاطمه نیست. نه، این ها همه هست و این همه فاطمه نیست. فاطمه...،فاطمه است.! رنج تلخ است ولی وقتی آن را به تنهایی می کشیم تا دوست را به یاری نخوانیم، یاد "تنهایی" را در سرت زنده میکند دکتر علی شریعتی در این جا چار زندان است به هر زندان دو چندان نقب، در هر نقب چندین حجره، در هر حجره چندین مرد در زنجیر ... از این زنجیریان، یک تن، زنش را در تب تاریک بهتانی به ضرب دشنه ئی کشته است . از این مردان، یکی، در ظهر تابستان سوزان، نان فرزندان خود را، بر سر برزن، به خون نان فروش سخت دندان گرد آغشته است . از اینان، چند کس، در خلوت یک روز باران ریز، بر راه ربا خواری نشسته اند کسانی، در سکوت کوچه، از دیوار کوتاهی به روی بام جسته اند کسانی، نیم شب، در گورهای تازه، دندان طلای مردگان را شکسته اند. من اما هیچ کس را در شبی تاریک و توفانی نکشته ام من اما راه بر مرد ربا خواری نبسته ام من اما نیمه های شب ز بامی بر سر بامی نجسته ام . در این جا چار زندان است به هر زندان دو چندان نقب و در هر نقب چندین حجره، در هر حجره چندین مرد در زنجیر ... در این زنجیریان هستند مردانی که مردار زنان را دوست می دارند . در این زنجیریان هستند مردانی که در رویایشان هر شب زنی در وحشت مرگ از جگر بر می کشد فریاد . من اما در زنان چیزی نمی یابم - گر آن همزاد را روزی نیابم ناگهان، خاموش من اما در دل کهسار رویاهای خود، جز انژاس سرد آهنگ صبور این علف های بیابانی که میرویند و می پوسند و می خشکند و می ریزند، با چیز ندارم گوش . مرا گر خود نبود این بند، شاید بامدادی همچو یادی دور و لغزان، می گذشتم از تراز خاک سرد پست ... جرم این است ! جرم این است ! . احمد شاملو شکسپیر میگه: خیانت تنها این نیست که شب را با دیگری بگذرانی ... خیانت میتواند دروغ دوست داشتن باشد ! خیانت تنها این نیست که دستت را در خفا در دست دیگری بگذاری ... خیانت میتواند جاری کردن اشک بر دیدگان معصومی باشد! اگر عشق بورزید می گویند که سبک مغزید... اگر شاد باشید می گویند که ساده لوح وپیش پا افتاده اید.... اگر سخاوتمند و نوعدوست باشید می گویند که مشکوکید... اگر گناهان دیگران را ببخشید می گویند ضعیف هستید... اگر اطمینان کنید می گویند که احمقید... اگر تلاش کنید که جمع این صفات را در خود گرد آورید? مردم تردید نخواهند کرد که شیاد و حقه بازید. (لئو بو سکا لیا) خانه ای داشتم در دلم پر ز نقاشی آبرنگ آسمانی زیبا ،ابرهای رنگ رنگ کندویی پر ز عسل،حوضی پر از ماهی قاصدکهایی خوش خبر ،آفتابگردان ،هر چه خواهی گلستانی از ذنبق ، بوستانی از نرگس و ریحان رودی جاری از دوستی، مواج از مهربان پرندگانی همه زیبا بلبلانی خوش از الحان نسیمی شور انگیز و دلی بی سامان بیدهایی افشان ،سروهایی بلند دستانی منتظر پشتی خمیده چون کمند خاطراتی خوش ،چهره ایی معصوم راضی از خود اگر چه بودم مغموم ناگهان دلم شکست ،اشکم چکید برگ ریزان شد در دلم ،بیچاره بید سرو خمیده گشت و شقایق بر باد کندو واژگون و نبود بر زخم دلم هیچگونه پاد مهربان نقاشی ام را سودا کرده بود آبرنگم را دیگر سیاه قلم کرده بود بلبلان در لکنت و قاصدکها بر منقار بوم سر بر گریبان و متحیر از این ایام شوم
است:
1. آنانی که وقتی هستند هستند وقتی که نیستند هم نیستند
عمده آدمها. حضورشان مبتنی به فیزیک است. تنها با
لمس ابعاد جسمانی آنهاست که قابل فهم میشوند. بنابراین اینان تنها هویت جسمی دارند.
2. آنانی که وقتی هستند نیستند وقتی که نیستند هم نیستند
مردگانی متحرک در جهان. خود فروختگانی که هویتشان
را به ازای چیزی فانی واگذاشتهاند.
بی شخصیتاند و بی اعتبار. هرگز به چشم نمیآیند. مرده و زندهاشان یکی است.
3. آنانی که وقتی هستند هستند وقتی که نیستند هم هستند
آدمهای معتبر و با شخصیت. کسانی که در بودنشان سرشار
از حضورند و در نبودنشان هم تاثیرشان را می گذارند. کسانی که هماره به خاطر ما میمانند
4. آنانی که وقتی هستند نیستند وقتی که نیستند هستند
شگفت انگیز ترین آدمها. در زمان بودشان چنان قدرتمند
و با شکوه اند که ما نمیتوانیم
حضورشان را دریابیم. اما وقتی که از پیش ما میروند نرم نرم آهسته آهسته درک میکنیم. باز میشناسیم.
چه می خواستند. ما همیشه عاشق این آدمها هستیم . هزار حرف داریم برایشان. اما وقتی
در برابرشان قرار میگیریم قفل بر زبانمان میزنند. اختیاراز ما سلب میشود.
شاید تعداد اینها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد.
« تعلیمات دینی »کلاس های اول تا چهارم را نوشت که تا چند سال در مدارس تدریس می شد.
برای او کاری می کنیم و این خود دل را شکیبا می کند
طعم توفیق را می چشاند
و چه تلخ است لذت را "تنها" بردن
و چه زشت است زیبایی ها را تنها دیدن
و چه بدبختی آزاردهنده ای ست "تنها" خوشبخت بودن
در بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است
در بهار هر نسیمی که خود را بر چهره ات می زند
"تنها" خوشبخت بودن خوشبختی ای رنج آور و نیمه تمام است
" تنها" بودن ، بودنی به نیمه است
و من برای نخستین بار در هستی ام رنج "تنهایی" را احساس کردم