درود بــــر پادشاهـــــم کـــوروش بــــزرگ
گاهی آرزو می کنم... کاش هرگز نمی دیدمت تا امروز غم ندیدنت را بخورم!!! کاش لبخندهایت آنقدر زیبا نبودند که امروز آرزوی دیدن یک لحظه فقط یک لحظه از لبخندهای عاشقانه ات را داشته باشم! کاش چشمان معصومت به چشمانم خیره نمی شد تا امروز چشمان من به یاد آن لحظه بهانه گیرند و اشک بریزند! کاش حرف های دلم را بهت نگفته بودم تا امروز با خود نگویم " آخه او که میدونست چقدر دوستش دارم!!!!"
دوستت دارم را من دل آویزترین شعر جهان یافته ام این گل سرخ من است دامنی پرکن از این گل که بری خانه دشمن که فشانی به دوست راز خوشبختی هرکس به پراکندن اوست تو هم ای خوب من این نکته به تکرار بگو این دل آویزترین شعر جهان را همه وقت نه به یک بار و به ده بار به صد بار بگو دوستت دارم را با من بسیار بگو دوستم داری را از من بسیار بپرس ای نسیم سحر، آرامگر یار کجاست منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست شب تار است و ره وادی ایمن در پیش آتش طور کجا، موعد دیدار کجاست آن کس است اهل بشارت که اشارت شنود نکته ها هست بسی محرم اسرار کجاست ساقی و مطرب ومی جمله مهیاست ولی عشق بی یار مهیا نشود یار کجاست مر د میانسال وارد فروشگاه اتومبیل شد. بامو آخرین مدلی را دیده و پسندیده بود. وجه را پرداخت و سوار بر اتومبیل تندروی خود شد و از فروشگاه بیرون آمد. قدری راند و از شتاب اتومبیل لذّت برد. وارد بزرگراه شد و قدری بر سرعت اتومبیل افزود. کروکی اتومبیل را پایین داد تا باد به صورتش بخورد و لذّت بیشتری ببرد. چند شاخ مو بر بالای سرش در تب و تاب بود و با حرکت باد به این سوی و آن سوی میرفت. پای را بر پدال گاز فشرد و اتومبیل گویی پرندهای بود رها شده از قفس. سرعت به 160 کیلومتر در ساعت رسید. مرد به اوج هیجان رسیده بود. نگاهی به آینه انداخت. دید اتومبیل پلیس به سرعت در پی او میآید و چراغ گردانش را روشن کرده و صدای آژیرش را نیز به اوج فلک رسانده است. مرد اندکی مردّد ماند که از سرعت بکاهد یا فرار را بر قرار ترجیح دهد. لَختی اندیشید. سپس برای آن که قدرت و سرعت اتومبیلش را بیازماید یا به رخ پلیس بکشد بر سرعتش افزود. به 180 رسید و سپس 200 را پشت سر گذاشت، از 220 گذشت و به 240 رسید. اتومبیل پلیس از نظر پنهان شد و او دانست که پلیس را مغلوب کرده است. ناگهان به خود آمد و گفت، "مرا چه میشود که در این سنّ و سال با این سرعت میرانم؟ باشد که بایستم تا او بیاید و بدانم چه میخواهد." از سرعتش کاست و سپس در کنار جادّه منتظر ایستاد تا پلیس برسد. اتومبیل پلیس آمد و پشت سرش توقّف کرد. افسر پلیس به سوی او آمد، نگاهی به ساعتش انداخت و گفت، "ده دقیقه دیگر وقت خدمتم تمام است. امروز جمعه است و قصد دارم برای تعطیلات چند روزی به مرخّصی بروم. سرعتت آنقدر بود که تا به حال نه دیده بودم و نه شنیده بودم. اگر دلیلی قانعکننده داشته باشی که چرا به این سرعت میراندی، میگذارم بروی. مرد میانسال نگاهی به افسر کرد و گفت، "میدونی، جناب سروان؛ سالها قبل زن من با یک افسر پلیس فرار کرد. تصوّر کردم داری اونو برمیگردونی! افسر خندید و گفت، "روز خوبی داشته باشید، آقا! و برگشته سوار اتومبیلش شد و رفت. خداحافظ گل لادن .تموم عاشقا باختن دل شکستنهای بی منظورشان را بوسه های گرمشان را قهرهای تلخشان را آشتیهای زود هنگامشان را عشقهای آتشین و پر رنگشان را قلبهای بی تاب و تنگشان را آشنایی های پرلبخند شان را و خداحافظی های پر اشکشان را گریه های شوقشانرا ضربه های قلبشان را حرفهای بی حد و مرزشان را من تمام عشق های جاودان را دوست دارم لیلی و مجنونمان را خسرو و شیرینمان را کوه کن فرهادمان را.... یادم آ مد من خدا را وخودم را وجهان را دوست دارم دوست دارم دوست دارم می پرستم..... تا ابد هر جا که هستم من زمین و آسمان را کهکشان را دوست دارم من پل رنگین کمان را آفتاب مهربان رادوست دارم ابرهای پر ز باران کوهساران ماهتاب و لاله زاران من تمام مردم خوب جهان را دوست دارم عاشقان ناتوان را عشق های بی امان را من تمام شاپرکهای جهان را دوست دارم دوستی های نهان را خنده های ناگهان را بوسه های صادق و سرشارمان را من تمام درد های تلخ و شیرین جهان را دوست دارم مادران را قلبهای پاکشان را اشکهای نابشان را دستهای گرمشان را حرفهای از صمیم قلبشان را شوروشوق چشمشان را من تمام ساکنان قلبهای عاشقان را دوست دارم من دروغ بچگان را شیطنتهای همیشه بکرشان را رازشان را پاکی احساسشان را خنده های شادشان را بادبادکهای قشنگ و نازشان را دستهای کوچک وپربارشان را هر نگاه خالی از نیرنگشان را اعتماد خالی از تردیدشان را من تمام شیطنتهای جهان را دوست دارم سایه های کاج های مهربان را بید مجنون ها و برگ نازشان را سروها و قامت رعنایشان را نخلها و ارتفاع نابشان را تاکها و مستی انگورشان را سر کشی های شراب و ... راستی من تمام درختان انگور جهان را دوست دارم نازهای معشوقان زمان را
نگات قشنگه ولیکن یه کم عجیب و مبهمه
من از کجا شروع کنم دوست دارم یه عالمه
من و گذاشتی و بازم یه بار دیگه رفتی سفر
نمی دونم شاید سفر برای دردات مرهمه
تا وقتی اینجا بمونی یه حالت عجیبیه
من چه جوری واست بگم بارون قشنگ ونم نمه
هوای رفتن که کنی واسه تو فرقی نداره
اما به جون اون چشات مرگ گلای مریمه
آخرشم دق می کنم تا من و دوست داشته باشی
مردن که از عاشقیه یک دفعه نیست که کم کمه
من نمی دونم تو چرا اینجور نگاهم می کنی
زیر نگاه نافذت نگاه عاشقم خمه
می پرسم از چشمای تو ممکنه اینجا بمونی ؟
می خندی و جواب می دی رفتن من مسلمه
برو به خاطر خودت اما به من قول بده
هرجای دنیا که بری دیگه نشو مال همه
رسمه که لحظه ی سفر یادگاری به هم می دن
قشنگ ترین هدیه ی تو تو قلب من یه مشت غمه
شاید این و بهم دادی که همیشه با من باشه
حق با تو،تو راست می گی غمت همیشه پیشمه
دیدی گلا شب که میشه اشکاشونو رو پاک می کنن
یادت باشه چشم منم همیشه غرق شبنمه
تو می ری و اسم من واز رودلت خط می زنی
اسم قشنگ تو ولی همیشه هرجا یادمه
چشمای روشنت یه کم کاش هوای من رو داشت
تنها توقعم فقط یه بار جواب نامه
تو را چون عطر پاک گلها دوست دارم
منم چون ماهی افتاده در خاک
تو را مانند دریا دوست دارم
بخند ای غنچه گلزار هستی
که من خندیدنت را دوست دارم
به باغ خاطره ای لاله سرخ
تو را تنهای تنها دوست دارم
ببین هم گریه هام از عشق .چه زندونی برام ساختن
خداحافظ گل پونه .گل تنهای بی خونه
لالایی ها دیگه خوابی به چشمونم نمی شونه
یکی با چشمای نازش دل کوچیکمو لرزوند
یکی با دست ناپاکش گلای باغچمو سوزوند
تو این شب های تو در تو . خداحافظ گل شب بو
هنوز آوار تنهایی داره می باره از هر سو
خداحافظ گل مریم .گل مظلوم پر دردم
نشد با این تن زخمی به آغوش تو برگردم
نشد تا بغض چشماتو به خواب قصه بسپارم
از این فصل سکوت و شب غم بارونو بردارم
نمی دونی چه دلتنگم از این خواب زمستونی
تو که بیدار بیداری بگو از شب چی می دونی
تو این رویای سر در گم .خداحافظ گل گندم
تو هم بازیچه ای بودی . تو دست سرد این مردم
خداحافظ گل پونه . که بارونی نمی تونی