سفارش تبلیغ
صبا ویژن

درود بــــر پادشاهـــــم کـــوروش بــــزرگ

چند وقت پیش توی یکی از مجله های گروه یکی از دوستان پیشنهاد خیلی خوبی ارائه داده بود . که کتاب هم تو مجله معرفی کنیم .و خودش هم یه کتاب رو معرفی کرده بود. (البته بعدش هم یه کتاب دیگه رو معرفی کرده بود اگه اشتباه نکنم)

من با اجازه این دوست خوب می خواستم بگم اگه امکان داره همه ی بچه های گروه تو این ایده شریک باشن و اگه کتاب جالبی رو می خونن برامون معرفیش کنن.

خودم چند روز پیش کتابی رو خوندم به اسم کافه پیانو نوشته آقای فرهاد جعفری .کتاب توی مدت چند ماه به چاپ نهم رسیده و این تو کشور ما که آمار کتاب خوندن توش خیلی پایینه تقریباً یه رکورد محسوب میشه.

کتاب ، داستان مردی کافه دار توی مشهده ، که در مورد کافه ، مشتری هاش و زن ودخترش صحبت می کنه

آقای جعفری آخر کتابش اینطور نوشته:

حقیقتش را بخواهید،چیزی که باعث شد دوازدهم دی 85 بنشینم پای نوشتن کافه پیانو و صبح سحر سیزدهم بهمن همون سال هم تماش کنم این بود:

خیلی وقت بود احساس بی فایدگی و بی مصرف بودم میکردم و علاوه براین یکبار که دختر هفت ساله ام برداشت و ازم پرسید :بابایی تو چه کاره ای؟ هیچ پاسخ قانع کننده ای نداشتم که بهش بدم.

یعنی راستش را بخواهید به خودم گفتم : تا وقتی هنوز زنده ام ، چندبار دیگر ممکن است پیش بیاید که این را ازم بپرسد و من چندبار دیگر می توانم  ابرویم را بیندازم بالا و بهش بگویم: خودمم نمی تونم بابایی.

اما اگر می نشستم و داستان بلندی می نوشتم و بعد منتشرش می کردم،می توانستم بهش بگم: اگر کسی یک وقت برگشت و ازت پرسید بابات چه کاره است،حالا توی مدرسه یا هر جای دیگر ی ، یک نسخه از کافه پیانو را همیشه توی کیفت داشته باش تا نشان شان بدهی و به شان بگویی بابام نویسنده اس. حالا شاید خوب ننویسه ، اما نویسنده اس.

 

                                                              www.hamtaraneh.com

 

یک قسمت از کتاب

صبح سحر ، مجبور شدم بروم راه آهن دنبال پری سیما که امتحان های ترم آخرش را داده و همه ی جل وپلاسش را هم بار کرده و با خودش آورده بود.

این بود که نمی شد ازش بخواهی خودش ماشین بگیرد وبیاید خانه ، چون شبش تا دیروقت بیدار بوده ام و داشته ام قسمت بیست ودوم کافه پیانو را می نوشتم ام و تازه ساعت سه ونیم صبح آمده ام بالا و کنار گل گیسو و خزیده ام زیر لحاف که از وقتی مادرش نیست می آید روی تخت ما و کنار من می خوابد.و حالا چطور ساعت پنج ونیم دوباره بیدار بشوم و بروم دنبالش و تازه آن همه بار وبنه را هم بگیرم کولم و بکشانم تا خانه. در حالی که چشم هایم از زور خستگی باز نمی شود و سرخ شده مثل یک کاسه ی خون . که اگر ببندم ، خودش دلش به حالم خواهد سوخت که چرا آن وقت صبح مرا کشانده راه آهن.

همه ی چیزی که بار زده و آورده بود، خلاصه می شد توی سه چهار ساک و یک چمدان . اما مثل اینکه داده باشند توی همه شان سرب ریخته باشند. چون انقدر سنگین بود که مجبور شدم چرت دم صبح یکی از این باربرها را که بلدند چه طور ایستاده بخوابند ، پاره کنم. تا بار وبنه ی پری سیما را برای مان تا نزدیک پارکینگ ایستگاه راه آهن هم که شده برساند.

توی ماشین همین که یکی دو کیلو متر ی از راه آهن دور شدیم ، پری سیما گفت از این که دوباره برگشته است توی این شهر که جمعه های سنگینی دارد- طوری که آدم دلش می خواهد بمیرد – غصه اش گرفته. و هر طوری شده توی امتحان دکترا هم قبول خواهد شد و دوباره بر خواهد گشت تهران . که بهش گفتم برای ما هم بهتر است . کمتر، از دست خرده فرمایش هایش به ستوه خواهیم آمد و گل گیسو هم مجبور نیست پاهایش را مرتب کرم بمالد.

تعجب کرد . پرسید : چه ربطی داره به کرم؟

برایش گفتم دفعه ی پیش که او آمده بوده، روی کاناپانه نشسته بوده و داشته به کف پاهایش کرم می مالیده و همین طور هم محو کانال مد شده بوده، گل گیسو تیوب کرم را برداشته و شروع کرده به مالیدن کرم به تخت پاهایش. و وقتی که من بهش گفته ام این کارها را از مامانت یاد نگیر ، تو پوستت خداد چرب است و هنوز باید یک چیزی به شان بمالی که اگر بتواند چربی اش را بگیرد برگشته و بیخ گوشم گفته کرم نمی مالد تا پوست پایش خشک نشود و ترک نخورد . بلکه اینکار را می کند تا مثل مامانی بهانه داشته باشدکه هی به دیگران بگوید من پاهامو کرم زدم . لطفاً تلفنو بده به من . لطفاً اون سوهان ناخونو از روکمد آینه ی اتاقم بیار...لطفاً یه لیوان شیر برام بریز بیار . و از این قبیل خرده فرمایش ها که هیچ وقت تمامی ندارد!

سر صبحی و با وجود این که هر دوی مان خسته بودیم و به زور چشم های مان را باز نگه می داشیم ، حسابی خندیدیم. پری سیما گفت: ای بدجنس . حسابشو دارم.

و من گفتم : خیلی حکیمانه بود برداشت بچه . به عقل منم نرسیده بود چه حقه ای داری سوار می کنی با کرم مالیدن به پاهات ....ده سال آزگار چه خر حمالی ها که ازم نکشیدی با همین حقه!


نوشته شده در سه شنبه 87/6/26ساعت 8:28 صبح توسط سامــــــان نظرات ( ) |

کد آهنگ

کد موسیقی