درود بــــر پادشاهـــــم کـــوروش بــــزرگ
عرق ریزان وخسته ، پر ز امید
رسیدم من به خلوتگاه خورشید
شنیدم تک نوائی از دل کوه
که اوج عشق را اینجا توان دید
قسم خوردم به عشقم نیز سوگند
که جز راه وفا و مهربانی
نپیمایم رهی حتی دمی چند!
سپس گفتم که ای یزدان یکتا
به عشقی رهنمون گشتم بدینجا
به راه خود بسی نادان جهلم
توای دانا رهی بر دیده بنما
نبُرد بند پیوندم زمانی
روم راه دل وعشق و صداقت
شود پیمان قلبم جاودانی
بناگه از تن خورشید تابان
پری رو چهره ای در چشم حیران
فرو آمد ز روی رشته ای نور
کنار من شد واو شادان و خندان
بمن گفتا : ره عاشق هویداست
درون خود نگر! راه تو پیداست
وفا باید ترا آنگه صبوری
بدیوانه دلی کز عشق شیداست!!!!
آبانماه ???? فرزانه شیدا
عکسها از طبیعت نروژ(زمان طلوع خورشید)