درود بــــر پادشاهـــــم کـــوروش بــــزرگ
دوست دارم کمی در مورد فروغ فرخزاد واستون بنویسم. امیدوارم که خوشتون بیاد. وی در سال 1313 در تهران متولد و در سال 1345 در اوج جوانی دار فانی را وداع گفت. به این ترتیب که در خیابان انقلاب تهران وقتی که خواست دختربچهای را از برخورد با یک اتومبیل نجات دهد ، علیرغم نجات دختربچه متأسفانه خودش در این حادثه جان باخت. پدر وی یک ارتشی بوده و در خانه هم از همان نظم و نظام ارتش استفاده میکرده و فروغ از این نوع زندگی اصلاً راضی نبوده که در نهایت برای فرار از این وضعیت تن به ازدواج می دهد که آن هم به طلاق میانجامد. قسمتی از حرفهای فروغ : · شاید پدر من از اینکه دختر پررو و خودسری مثل من دارد زیاد خوشنود نباشد · راجع به راهی که در شعر انتخاب کردهام و اصولاً نظرم راجع به شعر: به نظر من شعر شعلهای از احساس است و تنها چیزی است که مرا در هر حال که باشم میتواند به یک دنیای رؤیایی و زیبا ببرد؛ یک شعر وقتی زیباست که شاعر تمام هیجانات و التهابات روح و جسم خود را در آن منعکس کرده باشد. من عقیده دارم که هر احساسی را بدون هیچ قید و شرطی باید بیان کرد. اصولاً برای هنر نمیشود حدی قائل شد و اگر جز این باشد هنر روح اصلی خود را از دست میدهد. روی همین طرز فکر شعر میگویم. ......... اگر به شعرهای فروغ دقت کنید پر است از صنایع ادبی مختلف که به جرأت میشه گفت همشون رو به جا و به موقع به کاربرده و این مسأله باعث جذابیت و قدرت شعرهای او شده است. زندگی زندگی شاید یک خیابان دراز است که هر روز زنی با زنبیلی از آن میگذرد ! زندگی شاید ریسمانیست که مردی با آن خود را از شاخه میآویزد زندگی شاید طفلیست که از مدرسه برمیگردد زندگی شاید افروختن سیگاری باشد در فاصله رخوتناک دو همآغوشی یا عبور گیج رهگذری باشد که کلاه از سر برمیدارد و به یک رهگذر دیگر با لبخندی بیمعنی میگوید صبح به خیر زندگی شاید آن لحظه مسدودیست که نگاه من، در نینی چشمان تو خود را ویران میسازد و در این حسّی است که من آن را با ادراک ماه و با دریافتِ ظلمت خواهم آمیخت.