درود بــــر پادشاهـــــم کـــوروش بــــزرگ
خانه ای داشتم در دلم پر ز نقاشی آبرنگ آسمانی زیبا ،ابرهای رنگ رنگ کندویی پر ز عسل،حوضی پر از ماهی قاصدکهایی خوش خبر ،آفتابگردان ،هر چه خواهی گلستانی از ذنبق ، بوستانی از نرگس و ریحان رودی جاری از دوستی، مواج از مهربان پرندگانی همه زیبا بلبلانی خوش از الحان نسیمی شور انگیز و دلی بی سامان بیدهایی افشان ،سروهایی بلند دستانی منتظر پشتی خمیده چون کمند خاطراتی خوش ،چهره ایی معصوم راضی از خود اگر چه بودم مغموم ناگهان دلم شکست ،اشکم چکید برگ ریزان شد در دلم ،بیچاره بید سرو خمیده گشت و شقایق بر باد کندو واژگون و نبود بر زخم دلم هیچگونه پاد مهربان نقاشی ام را سودا کرده بود آبرنگم را دیگر سیاه قلم کرده بود بلبلان در لکنت و قاصدکها بر منقار بوم سر بر گریبان و متحیر از این ایام شوم