درود بــــر پادشاهـــــم کـــوروش بــــزرگ
قلم ودیعه عشق است ، قلم توتم من است به قلم سوگند ، به خون سیاهی که از آن می چکد سوگند ،به ضجه های دردی که از سینه اش برمی آید سوگند که توتم مقدسم را نمی فروشم به دست زورش تسلیم نمی کنم ، به کیسه زرش نمی بخشم ، دستم را قلم میکنم و قلمم را از دست نمی گذارم. چشمانم را کور میکنم ، گوشهایم را کر میکنم ، پاهایم را می شکنم ، انگشتانم را بند بند می برم ، سینه ام را می شکافم ، قلبم را می کشم حتی زبانم را میبرم و لبهایم را می دوزم اما قلمم را به بیگانه نمی دهم! آه ، دارم گرم میشوم و کلمات رام تر میشوند... اگر بگذارند ! خفه شده ام !مگر میگذارند حتی توی اتاقت هم تنها باشی ، با خودت باشی ؟ چه مصیبتی است زندگی در جامعه ای وحشی ! حتی گریختن ممکن نیست ، تنهایی نیز به همان اندازه دشوار شده است اوه که چه تنهایی شلوغی !چه سکوت پر دردسری ! لحظات نوشتن تنها لحظات صمیمی و خوب عمر من است .زندگی میکنم تا بنویسم . خدا نیز گویی از این کار لذت میبرد ، بدان ارج می نهد . به مرکب و قلم و به « هر چه مینویسند » سوگند میخورد. راست میگوید همینگوی : « هرگاه ساعتی را با دیگران میگذرانم و با معاشرت های بی ثمری که تنهایی ام را میگیرند از نوشتن باز میمانم ، احساس گناه میکنم » . دریغ از آن لحظاتی که با کلمه بگذرد !اما... نمیگذارند... ! * دکتر علی شریعتی *