درود بــــر پادشاهـــــم کـــوروش بــــزرگ
پدر آن تیشه که بر خاک تو زد دست اجل تیشه ای بود که شد باعث ویرانی من روحت شاد پدر عزیز......... رفتنت آن قدر ناصبور و گران بود که تمامی مرا در بغضی خیس رسوب داد.... رفته ای ..و من در ابتدای جوانی و سبز بودن .. طعم پیری زردی را چشیده ام .. رفته ای و من ... اما دستانم تهی از تو به سکون مبتلا گشته اند.. رفته ای و ندیده ای دیوارهای قلبی را که به ظلم شکست و گرچه به عشق التیام یافت...اینک اما دیگر باری به سنگ بی مهری فاصله ای تلخ ترک به تن کرد. مهربان! آن قدر خوب بودی که لکنت ذهنم توان دیگر باز یافت و جراحت اشک وار سینه ام مرهم گرفت ... آن قدر عزیز بودی که واژه هایم دیگر باری سبز را اندیشیدند و چشمانم تن پوشی از جنس آرام را.... آسمانی!!! تو را داشتم و تمام لحظه هایم سبز بودند و ناب... اینک اما بوی کدر یک وداع بیرحم تمام مرا در بی تو بودنها شکست.... اینک اما رفتن بی نگاهت ...بارش دلتنگیها را در فصل سبز تازه ام .. تولد داد و من دیدم اقاقیهای اشتیاق و مسرت را که بدین شلاق فرو خوابیدند.... رفته ای و من فکر میکنم تنهای تنها دگر باری به آبیاری اقاقیها و آینه های غبار گرفته می توانم برخاست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ پدرم دیده به سویت نگران است هنوز غم نادیدن تو بار گران است هنوز آن همه مهر و وفا بر همگان کردی تو نام نیکت همه جا ورد زبان است هنوز 10سال گذشت..... چه سریع .... چه سخت ..... بر ما چه گذشت آره انگار همین دیروز .....بدترین روز زندگیم بود ... روزی که مادرم با من تماس گرفت و گفت پسرم ،میگن بابات حالش بده یه سر برو آبادان تا من هم خودم را برسونم رفتم اما چه دیر رسیدم مادر رسید اما فقط از آمدنش به این دلیل خوشحال شدم چون تنهائی نمی توانستم جسم سرد پدرم را به خاک بسپارم دنیا برام سیاه شده..... روزی که همه یه جوری بهت نگاه می کردند و می گفتند " غم آخرت باشه !!!" دقیقا" 10سال از اون روز می گذره اما واقعا" چی بر ما گذشت ؟؟؟ پدرم روحت شاد و هرگز فراموش نمی شوی
پدرم مونس من همدم من تو بگو من چه کنم ..............
روزی که فکر می کردم همه