درود بــــر پادشاهـــــم کـــوروش بــــزرگ
ابومعین ناصر بن خسرو بن حارث قبادیانی بلخی، معروف به ناصرخسرو، در نهم ماه ذیقعده سال394هجری قمری روزی ز سر سنگ عقابی بهوا خاست واندر طلب طعمه پر و بال بیاراست امروز همه روی زمین زیر پر ماست میبینم اگر ذرهای اندر ته دریاست جنبیدن آن پشه عیان در نظر ماست بنگر که ازین چرخ جفا پیشه چه برخاست تیری ز قضاو قدر انداخت بر او راست وز ابر مر او را بسوی خاک فرو کاست وانگاه پر خویش گشاد از چپ و از راست این تیزی و تندی و پریدنش کجا خاست گفتا ز که نالیم که از ماست که بر ماست
بر راستی بال نظر کرد و چنین گفت
بـر اوج فلک چون بپرم از نظـر تــیز
گر بر سر خـاشاک یکی پشه بجنبد
بسیار منی کـرد و ز تقدیر نترسید
ناگـه ز کـمینگاه یکی سـخت کمانی
بـر بـال عـقاب آمـد آن تیر جـگر دوز
بر خـاک بیفتاد و بغلـتید چو ماهی
گفتا عجبست اینکه ز چوبست و ز آهن
چون نیک نگهکرد و پر خویش بر او دید