درود بــــر پادشاهـــــم کـــوروش بــــزرگ
میخواستم زندگی کنم راهم را بستند? ستایش کردم گفتند خرافات است ? عاشق شدم گفتند دروغ است ? گریستم گفتند بهانه است ? خندیدم گفتند دیوانه است ? ...... دنیا را نگه دارید میخواهم پیاده شوم ! شگفتا!هر چه غوغاهای زمین در برابرم ساکت تر می شود زمزمه ی ناشناسی از دوردست های درونم نزدیک تر می آید. هرچه جهان بیشتر رنگ می بازد سرزمین ناشناخته از دور پدیدارتر می گردد و هرچه رنگ ها می میرند یک "نمی دانم که" در من رنگ می گیرد و هرچه با زندگی بیگانه تر می شوم حیاتی درمن آشناتر می روید چه سخت است توانستن در ندانستن ! رهایی برای آنکه آشیانی ندارد، آزادی برای آنکه نمیداند چگونه باشد کشنده است! اختیار مطلق برای کسی که نمی داند چه اختیار کند شکنجه آور است. این چه سرگذشت غم انگیزی است در حیات آدمی! بی تابی فرار از بند به سوی رهایی و اضطراب نجات از رهایی دکتر علی شریعتی