سفارش تبلیغ
صبا ویژن

درود بــــر پادشاهـــــم کـــوروش بــــزرگ

نگران نباشید،همه سالمند و هیچ کس صدمه ندیده است.تعجب نکنید کمی صبر کنید ماجرا مربوط به یک بعدازظهر آفتابی در یکی از چهارراه های شلوغ تهران است.ظاهرا اتومبیل مشکی رنگی که یک خانم شیک پوش و به ظاهر متشخص و با فرهنگ هدایتش می کرد می خواست از سمت چپ اتومبیل من به سمت راست بپیچد که ناگهان صدای ترمز شدیدی شنیدم.اتفاقی نیفتاده بود،اما کمی صبر کنید همان خانم متشخص ناسزاگویان از اتومبیلش پیاده شد و تمام ارزش و هویت یک شهروند و روابط اجتماعی را زیر سوال برد.او یک ریز و پی در پی با دستانی پوشیده در دستکش مشکی که از شدت ترس می لرزید و صورتی برافروخته و ترسیده شروع به فحش دادن کرد،دلش از چه چیزی پر بود نمی دانم.من سپر بلای چه کسی شدم خدا می داند،هنوز هم وقتی بعد از مدتی یاد این حادثه می افتم دلم می گیرد...

بعد از این که تمام فحش هایش را شنیدم به آرامی گفتم : آیا تمام فرهنگ شهرنشینی و کلاس اجتماعی شما در همین ترسیدن ساده خلاصه می شد؟ او سر به زیر انداخت و زیر لب چیزی گفت و رفت.

چرا وقتی اجسام بی روح با هم تصادف می کنند،انسان ها هم این تصادف را تکرار می کنند.دعوا و ناسزا برای چه؟اعصابتان را کنترل کنید،زیرا در زند گی آرام و خالی از تنش و حادثه انسان خوب و منطقی بودن هنر نیست.خسارت مالی قابل بازگشت است اما خسارتی که به شعور وارد می شود غیر قابل پرداخت است.اگر آموخته هایمان را در حوادث نا گوار به کار نگیریم پس کی به کارمان می آیند،اگر عصبی شدید و پرخاش نکردید،اگر کارمندتان اشتباهی مرتکب شد و به جای توهین او را راهنمایی کردید،اگر همسرتان در جمعی برخلاف میلتان رفتار کرد،به جای بی حرمتی در تنهایی با او صحبت کردید،آن وقت پیروزید و می توانید بگویید چیزی آموخته اید،مواظب تصادف پرخسارت و ناگوار زندگی تان باشید،شتاب نکنید...کمی آرام تر.

باز یاد سهراب افتادم : من ندیدم دو صنوبر را با هم دشمن،بد نگوییم به مهتاب،اگر تب داریم.

 


نوشته شده در دوشنبه 87/6/4ساعت 8:43 صبح توسط سامــــــان نظرات ( ) |

کد آهنگ

کد موسیقی