درود بــــر پادشاهـــــم کـــوروش بــــزرگ

 نبود در تار و پودش           دیدی گفت عاشقه عاشق    نبودش 

 امشب همه جا حرف  از آسمون و مهتابه  ،  تموم خونه دیدار این خونه

فقط  خوابه ، تو که رفتی هوای  خونه تب داره  ،  داره  از درو دیوارش غم

عشق تو می باره ، دارم می میرم از بس غصه خوردم ،  بیا بر گرد تا ازعشقت

نمردم، همون که فکر نمی کردی نمونده پیشت، دیدی رفت ودل ما رو سوزوندش

حیات خونه دل می گه درخت ها همه خاموشن، به جای کفتر و  گنجشک  کلاغای

سیاه پوشن ،  چراغ  خونه  خوابیده  توی  دنیای خاموشی  ،   دیگه  ساعت رو

طاقچه شده کارش فراموشی  ،  شده کارش فراموشی  ،  دیگه  بارون  نمی

باره  اگر چه  ابر سیاه  ،  تو که  نیستی  توی  این خونه ،   دیگه  آشفته

بازاریست  ،  ادامه مطلب...

نوشته شده در یکشنبه 87/6/17ساعت 10:50 صبح توسط سامــــــان نظرات ( ) |

 

 


نوشته شده در یکشنبه 87/6/17ساعت 10:49 صبح توسط سامــــــان نظرات ( ) |

نه! اشتباه نکنید این فرد نه یک سیاستمدار بود و نه سازمان بین‌المللی. برای اینکه این پست را شروع کنم باید داستان را از اول مرور کنیم و به تاریخ اول سپتامبر سال 1983 برگردیم:


اول سپتامبر سال 1983 بود و جنگ سرد بین ابرقدرت‌های جهان -شوروی و آمریکا- با شدت تمام دنبال می‌شد. یک هواپیمای خطوط هوایی کره از فرودگاه جان اف ‌کندی نیویورک به مقصد سئول کره جنوبی حرکت می‌کرد.
در نیمه راه ، هواپیمای مسافری به اشتباه وارد حریم هوایی شوروی شد. جت‌های روسی به این هواپیما نزدیک شدند. خلبانان جت‌های روسی نمی‌دانستند که هواپیما حاوی مسافرهای عادی است ، آنها به هواپیما اخطار کردند که اگر خودش را معرفی نکند ، به آن شلیک خواهند کرد ولی در نهایت پاسخی دریافت نکردند.
گفته می‌شود در واقع پرسنل پرواز هواپیما اخطار جنگنده‌های روسی را دریافت نکرده بودند ، البته تا به امروز تئوری‌های زیادی در این مورد وجود دارد. یک ساعت گذشت و جت‌ها همچنان ، هواپیما را همراهی می‌کردند تا اینکه از مقامات روسی دستور رسید که هواپیما نابود شود. این کار انجام شد و در نتیجه 269 مسافر کشته شدند.
بعد از اینکه همه متوجه فاجعه شدند ، مقامات روسی سعی کردند عمل خود را توجیه کنند ولی رونالد ریگان رییس جمهور وقت آمریکا روس‌ها را بربر دانست و کار آنها را ?جنایتی علیه بشر که نباید فراموش شود? تلقی کرد.
تنش بین ابرقدرت‌های به حداکثر خود رسیده بود و نظامیان هر دو جبهه در حالت آماده‌باش نظامی قرار گرفته بودند.


در یک شب سرد در 26 سپتامبر سال 1983 ، استانیسلاو یوگرافوویچ پتروف - یک سرهنگ دوم نیروهای موشکی استراتژیک- سر کارش بود او به جای همکارش که به علتی نتوانسته بود در محل کار ظاهر شود ، پست می‌داد و آسمان شوروی را پایش می‌کرد.
کمی از نیمه‌شب گذشته بود که پتروف هشداری از یک کامپیوتر گرفت : یک موشک اتمی از سوی آمریکا شلیک شده و مقصدش مسکو است.
پروتکل نظامی از پیش تعریف‌شده روس‌ها در چنین شرایطی این بود که همه سلاح‌های اتمی برای انجام یک ضد حمله به صورت سریع و آنی فعال شوند و پس از آن به مقامات نظامی و سیاسی اطلاع داده شود.
صدای آلارم‌ها در پناهگاهی که پتروف در آن بود به گوش می‌رسید و نورهای قرمز به نشانه شناسایی موشک اتمی آمریکایی‌ها به وسیله ماهواره‌های روسی همه جا روشن بودند.
ولی پتروف حس می‌کرد هشدار کامپیوترها درست نباشد ، او فکر کرد که اگر آمریکا واقعا قصد حمله به شوروی را داشته باشد از همه موشک‌هایش استفاده می‌کند و با پرتاب صرفا یک موشک ، فرصت ضدحمله را به روس‌ها نمی‌دهد.
لحظاتی بعد استرس در پناهگاه بیشتر شدو همه افسرها در تشویش بودند چرا که کامپیوترها ، موشک‌های دوم ، سوم ، چهارم و پنجم را هم شناسایی کرده بودند.
پتروف دو راه پیش رو داشت : به غریزه‌اش اعتماد کند و همه اخطارهای کامپیوترها را ناشی از اشتباه آنها بداند و یا طبق پروتکل نظامی ، سیستم موشکی شوروی را فعال کند و آغازگر جنگی شود که بی‌شک موجب مرگ میلیون‌ها نفر می‌شود.
پتروف کار اول را انجام داد. با گذشت دقایقی معلوم شد که حق با پتروف بوده است. همه اینها ناشی از خطای کامپوتر و نقص در یک قطعه چند دلاری بود. پتروف حالا یک قهرمان بود ، او از جنگ اتمی پیشگیری کرده بود ، افسران دور و برش ، تصمیم شجاعانه او را ستودند.
ولی مقامات کرملین اینگونه فکر نمی‌کردند ، او به هر حال از پروتکل نظامی تخطی کرده بود ، اگر تصمیم او اشتباه از آب در می‌آمد ، جان میلیون‌ها نفر از شهروندان شوروی را به خطر می‌انداخت. بنابراین تصمیم گرفته شد که پتروف به بازنشستگی پیش از موعد برود ، با حقوقی حدود 200 دلار در ماه!
تا سال 1988 به خاطر حفظ اسرار نظامی کسی از تصمیم قهرمانانه پتروف آگاه نشد ، در این زمان یکی از افسران حاضر در آن پناهگاه کتابی در مورد واقعه نوشت و همه چیز را توضیح داد.
قرار است در سال 2008 مستندی با عنوان ?مردی که دنیا را نجات داد? ساخته شود.
هیچ کس نمی‌داند که اگر پتروف ،آن افسر 44 ساله‌ ،آن شب در آن پناهگاه نبود ، چه اتفاقی می‌افتاد و باز کسی نمی تواند حدس بزند اگر همکار آقای پتروف آن روز در شیفت خودش حاضر می‌شد چه تصمیمی می‌گرفت ولی مسلم است که پتروف بیشتر از هر شخص دیگری باعث نجات جان انسان‌ها شده است.


شاید اگر آن تصمیم پتروف نبود ، الان من و شما در پشت مانیتورهایمان در حال نوشتن وخواندن این پست نبودیم.

 


نوشته شده در یکشنبه 87/6/17ساعت 10:42 صبح توسط سامــــــان نظرات ( ) |

 

تمام جغرافیای قلبم را می شناسم. کوههای بلندش را ، دره های عمیقش را، جنگل های فشرده و تو در تویش را و دریاهای ژرف و آبی اش را

اگر نقشه کشی بلد بودم بی شک بهترین نقشه ها را می کشیدم. ازین سرزمینی که درون من است. نقطه به نقطه اش را بی هیچ اشتباه!
کوههای بلند مهربانی اش را می شناسم ، دره های سیاهش را، رودهای عشقی که به هر سو روان است و جنگل فشرده شک را که از انبوه درختان سر به فلک کشیده پرسش های بی پایان بوجود آمده است.
همه را می شناسم.... همه را می بینم.... هر اتفاقی که می افتد آگاهم....
اما خیلی بد است که آدم زمین قلبش را وجب به وجب بشناسد اما نتواند جلوی زمین لرزه را بگیرد!...می بینم که ابرهای باران زا می آیند ، می بارند و می روند . سیلاب ها را می بینم که بر زمین دلم جاری می شوند
اما راهی نمی شناسم که راه بر سیلاب ها ببندم. وقتی برف عشق می بارد می دانم که همه جا یخ خواهد زد، منجمد خواهد شد و راه را بر پویایی رودبارهای کوچک خواهد بست

اما
در بارش این برف، در روان شدن سیلاب، در لرزش زمینناچارم ناچار!

این اتفاقها که می افتد خارج از گستره توانایی من است
آگاهی من آمدنشان را پیش بینی می کند اما جلوی رخ دادنشان را نمی گیرد این آگاهی تنها رنجم می دهد. 
  

چرا که می دانممی دانم که چه ها در سرزمین دلم خواهند کرد و من در برابرشان جز "نگریستن" چاره ای ندارم!

در جست و جوی توانی هستم که "پیش آمد" ها را به چنگ آرد. که ابر و باران را در درونم به فرمان آرد
نگذارد که سیلاب هر کجا را که خواست با خود ببرد و زمین لرزه هر دم که خواست بناهای روشن قلبم را فرو ریزد


در جست و جوی آن "نیرو" هستم ، آن "توان"، آن "قدرتی " که باز می دارد و جلوی ویرانی را می گیرد. چیزی فراتر از بینش
فراتر از دانستن، فراتر از آگاهی

جغرافیای قلبم را خوب می شناسم
پیر و بلد این راهم!...
سپری می خواهم که در برم گیرد و سرزمین قلبم را از گزند "آمدنی های ناگهان" در امان نگه دارد. سرچشمه ای که رویین تنم کند.
این " نیرو " را ، این "توان" را، این "سپر"را، این "سرچشمه " را نمی شناسم!

هنوز پس از اینهمه سال که از فوران آگاهی می گذرد می بینم که بسیار "ناتوانم"! بسیار بیشتر از بینشی که دارم
بسیار دردناک تر از "آگاهی" ای که بدان می بالم با چشمان جغرافیادانم ناتوانی ام را روشن می بینم. اما درمانش را نمی شناسم. از چه جنس است؟ از کدام سو می آید؟ چگونه می آید؟ می آید؟

 


نوشته شده در یکشنبه 87/6/17ساعت 10:40 صبح توسط سامــــــان نظرات ( ) |

برای مرد زحمتکش هفته هفت روز دارد وبرای تنبل هر هفته هفت فردا .آلمانی"

آنچه در جوانی کج ومعوج شده درپیری نمی توان راستش کرد.آلمانی"

تولد رسول مرگ است.تازی"

تا زمانی که دندان ودهان داری نارگیل بخور.عبری"

چوفردا شود فکر فردا کنیم.فارسی"

دونفر خوب هستند آنکه دنیا نیامده وآنکه درگذشته است.هندی"

دیر آی ودرست آی .فارسی"

روز وشب منتظر هیچکس نمی شوند. ژاپنی"

روزگار گاهی مادر است وگاهی زن پدر. مونته نگرویی"

روزی که می خواهد فرا برسد ؛طولانی تراز سالی به نظر می آید که طی شده است.اسکاتلندی"

 تنبلی غیر ازشپش وناخن های دراز به انسان نمی دهد.دانمارکی"

روز چشم دارد وشب گوش. اسکاتلندی"

آهسته بران خیلی دور خواهی رفت. استونی"

تا زمانی که امروز مبدل به فردا شود ؛انسانها از سعادتی که در این دم نهفته است غافل خواهند بود. چینی"

خدایان نمی توانند به مردی که فرصتها را از دست می دهد کمک کنند. چینی"

حقیقت دختر زمان است.ایتالیایی"

 

برگرفته از کتاب زمان وزندگی نوشته "رضامحمدی"

 


نوشته شده در یکشنبه 87/6/17ساعت 10:29 صبح توسط سامــــــان نظرات ( ) |

در زندگی آنچه زود از دست می رود خود زندگیست . از این روزها فقط خاطراتی باقی می ماند، خاطراتی که در سرنوشتمان فقط گاهگاهی تصویر تاریک و روشن این دوران را نمایان میکند و هر زمان که می گذرد برگی از صفحه خاطرات کنده و به پیمانه عمر اندکی افزوده می شود ...

و خدا زن را در پهلوی چپ مرد آفرید
نه از سر او تا فرمانروای او باشد
نه از پای او تا لگد کوب امیال او گردد
بلکه از پهلوی او تا برابر او باشد
و از زیر بازوی او تا مورد حمایت او باشد
و از نزدیکترین نقطه به قلب او
تا معشوق و محبوب او باشد.

شخصی را به جهنم می بردند . در راه بر می گشت و به عقب خیره می شد . ناگهان خدا فرمود : او را به بهشت ببرید . فرشتگان پرسیدند چرا ؟ پروردگار فرمود : او چند بار به عقب نگاه کرد ... او امید به بخشش داشت

در یک آشنایی دوستانه ما با هم دست دادیم !! تو فقط دست دادی.. و من.. همه چیز از دست دادم

هیچوقت نمی‌توانید با مشت گره ‌کرده ، دست کسی را به گرمی بفشارید

آدم ها در دو حالت همدیگر را ترک می کنند: اول اینکه احساس کنند کسی دوستشون نداره و دوم اینکه احساس کنند یکی خیلی دوستشون داره

شیشه ها شکستنی است زندگی گذشتنی است این فقط محبت است که همیشه ماندنی است

نگه داشتن شخصی در قلبمون خیلی راحته ولی این که تو قلب کسی خودتو نگه داری خیلی مشکله پس قدر قلبی که تو رو تو خودش نگه داشته بدون

راز دل با کس نگفتم چون ندارم محرمی ، هر که را محرم شمردم عاقبت رسوا شدم ، راز دل با آب گفتم تا نگوید با کسی ، عاقبت ورد زبان ماهی دریا شدم

سقف آرزوهایت را تا جائی بالا ببر که بتوانی چراغی به آن نصب کنی

مشکل اساسی دنیای امروز اینست که افراد نادان لبریز از اطمینان و اعتماد به نفس و افراد هوشمند پر از شک و تردید هستند

انسانها همه در یک چیز مشترکند و آن هم این است که همه با هم تفاوت دارند

حقیقت را دوست بدار ولی اشتباه را عفو بکن

وقتی شخصی گمان کرد که دیگر احتیاجی به پیشرفت ندارد، باید تابوت خود را آماده کند

دوست بهترین واژه در جهان است، اما کسانی که معنی آن را نمی فهمند این واژه را بدنام کرده اند. دوست، دشمن تنهایی یک تنهاست

 

 

 

 

 


نوشته شده در چهارشنبه 87/6/13ساعت 8:29 صبح توسط سامــــــان نظرات ( ) |



آلن هریس محقق و استاد دانشگاه، درباره اهمیت رایحه و حس بویایی میگویدحس بویایی شما، در مغز و دقیقا در منطقه احساسات اولیه واقع شده است.به همین علت است که ارتباطات بویایی تشکیل شده در دوران کودکی ، می تواندشخصیت رفتاری شما و سازه های ثبت آن را در دوران نوجوانی و جوانی شکل دهد
بنابراین در تست حاضر ، آن بوی خوشی را که حس می کنید لحظات بسیار شادی رابرای شما به وجود می آورد ، انتخاب کرده و ببینید که رایحه شخصیت شما چه رنگ و بویی دارد !؟

گزینه یک - بوی تند کلر در استخرهای بزرگ
گزینه دو - بوی کباب ، همبرگر و از این قبیل غذاه
گزینه سه - بوی گل وسبزه
گزینه چهار - بوی کرم های ضدآفتاب
گزینه پنج - بوی خوش بچه های کوچک

پاسخ و تفسیر گزینه ها

تفسیر گزینه یک - بوی تند کلر در استخرهای بزرگ
مطالعات نشان میدهد کسانی که بشدت به بوی تند و تیز کلر در آب استخر علاقه مندند افرادی مخاطره جوو اهل ریسک هستند که مدام به دنبال کسب تجربیات جدید هستند. شما عاشق تجربه کردن ودر نتیجه شوکهای غیر آشنایی هستید که یکباره بر شما فرود می آید.

تفسیر گزینه دو - بوی کباب ، همبرگر و از این قبیل غذاها
تحقیقات نشان می دهد که بودن با خانواده برای شمااز اهمیت فراوانی برخوردار است و بدین ترتیب همیشه از استرس کمتری نسبت به دیگران بر خوردارید. شما تلاش می کنید تا تمام اوقات فراغت خود را با آنهابگذارنید

تفسیر گزینه سه - بوی گل و سبزه
آیا به خاطر می آورید که همیشه پدرتان را درکارهای مربوط به گل و گیاه و یا مادرتان را برای آماده کردن میز غذا و جمع کردن آن کمک می کردید؟ کسانی که عاشق بوی چمنهای تازه کوتاه شده و یا گل و سبزه هستند ، افرادی مسولیت پذیر و دلسوزند و هرگز کاری را در نیمه راه رها نمی کنند.شما با بوی طبیعت زنده اید و این یعنی شادکامی و سرزندگی ، یعنی حیات و شما این حیات بدست آمده از طبیعت را با هیچ چیز عوض نمی کنید

تفسیر گزینه چهار - بوی کرم های ضدآفتاب
شما فردی فعال ، برون گرا و با نشاط هستید که شادترین لحظات زندگیتان مربوط به زمانی است که در حال انجام فعالیتی هستید! یک سحرخیز واقعی که با اعتماد به نفس بسیار می تواند روز را به خوبی آغازکند

تفسیر گزینه پنج - بوی خوش بچه های کوچک
بوی شیرخشک بچه همیشه شما را سست می کند و بوی نوزادان معمولا حسی غریب را در شما زنده می کند! حسی که به واسطه آن ، خانواده بیش از همه چیز برایتان اهمیت می یابد. شما همانند مادران خانه دار و یا مردانی که عاشق زن و بچه خود هستند ، دوست دارید تمام وقت خود را در خانه بگذرانید و از بودن بانوزاد خود لذت می برید! بوی خوش شیری که همیشه از او می آید ، بی اختیار شما را به سمت خانه می کشاند تا بهترین لحظات را با او سپری کنید. شما در خانه بودن ، آن هم به دور از هرگونه هیاهو و جنجال را به همه چیز ترجیح میدهید


نوشته شده در چهارشنبه 87/6/13ساعت 8:27 صبح توسط سامــــــان نظرات ( ) |

<   <<   11   12   13   14   15   >>   >

کد آهنگ

کد موسیقی