سفارش تبلیغ
صبا ویژن

درود بــــر پادشاهـــــم کـــوروش بــــزرگ

ای آزادی:

 

 تو را دوست دارم، به تو نیازمندم، به تو عشق می‌ورزم،

بی‌تو زندگی دشواراست، بی‌تو  من هم نیستم؛ هستم، اما من نیستم؛

یک موجودی خواهم بود توخالی، پوک، سرگردان، بی امید، سرد، تلخ، بیزار، بدبین، کینه دار، عقده‌دار،

بی تاب، بی روح، بی‌دل، بی روشنی، بی شیرینی، بی‌انتظار، بیهوده، منی بی تو یعنی هیچ!...

ای آزادی، من از ستم بیزارم، از بند بیزارم، از زنجیر بیزارم، از زندان بیزارم،

 از حکومت بیزارم، از باید بیزارم، از هر چه و هر که تو را در بند می‌کشد بیزارم.

ای آزادی، چه زندان‌ها برایت کشیده ام! و چه زندان‌ها خواهم کشید

و چه شکنجه‌ها تحمل کرده‌ام و چه شکنجه‌ها تحمل خواهم کرد.

اما خود را به استبداد نخواهم فروخت، من پرورده ی آزادی ام،

استادم علی است، مرد بی‌بیم و بی‌ضعف و پر صبر، و پیشوایم مصدق،

مرد آزاد، مردی که هفتاد سال برای آزادی نالید.

من هرچه کنند، جز در هوای تو دم نخواهم زد.

اما، من به دانستن از تو نیازمندم، دریغ مکن،

بگو هر لحظه کجایی چه می‌کنی؟

تا بدانم آن لحظه کجا باشم، چه کنم؟...

 


نوشته شده در پنج شنبه 89/11/21ساعت 3:43 عصر توسط سامــــــان نظرات ( ) |

 

نامه‌ای از علی شریعتی: سقف آسمان بر سرم افتاده

نامه‌ای از علی شریعتی: سقف آسمان بر سرم افتاده

 

نوشته شده در اوایل سال هزار و سیصد و پنجاه شمسی.

دوست من!
نامه مهربانتان را پس از ده روز زیارت کردم، علتش شاید این بوده است که در این مدت در تهران بودم، شهری که هیچ دوستش نمی‌دارم و جز عقیده که در من کارگر است، هیچ نیرویی نمی‌تواند مرا به آنجا بکشد و تحمل این شهر دروغین تقلیدی نوکیسه و بی‌روح و بی‌اصالت و بزک‌کرده زشت را بر من سبک کند.
لزومی ندارد که احساسم را از نامه‌ای که می‌گفت شما به سلامت من می‌اندیشید بیان کنم و البته این حاکی از آن نیست که من به سلامت خود بسیار می‌اندیشم بلکه از آن روست که جلوه‌ای از روح و نشانه‌ای از صداقت متعالی و ناب احساس انسانی—به خصوص در زندگی ما که هر چه است به مصلحت و روزمرگی و ضرورت آلوده است—برای تیپ‌هایی که در حاشیه زندگی به سر می‌برند و با شعر و روح و عقیده و ایمان و تاریخ و خیال و ایده‌آل بیشتر سر و کار دارند تا خانه و اداره و اضافات و رتبه و رئیس و میز و ترقی و موقعیت و مصلحت و زمین دونبش، تکان‌دهنده است.
اما این را باید در پاسخ الطاف شما عرض کنم که من به همان اندازه که به نگرانی شما از سلامت تهدیدشده‌ام ارج بسیار می‌نهم، به آنچه سلامتم را تهدید می‌کند اهمیتی نمی‌دهم زیرا سلامتم را به چیزی نمی‌گیرم، چه، وقتی شما نمی‌خواهید از خانه بیرون روید، نه جایی دارید که بروید و نه از گردش جمعی در خیابان‌ها و جاده‌هایی که به هیچ جا نمی‌روند لذتی نمی‌برید، چگونه می‌توانید از اینکه اتوموبیلتان پنچر شده است و یا موتورش خوب کار نمی‌کند و به روغن‌سوزی افتاده یا خواهد افتاد دچار اضطراب باشد؟ لابد طبیبانه خواهید فرمود: آخر ناسازگاری کار بدن عمر را کوتاه می‌کند. آری، ولی مگر نه بیهودگی هرچه کوتاه‌تر بهتر؟ از رنجهایش سخن نمی‌گویم که اگر بگویم پای قیچی کردن عمر پیش می‌آید و نه دیگر کوتاه کردن. و شاید بگویید: به روح و اندیشه و احساس و هدف و کار در راه ایمانت که ارج می‌نهیم؟ بدن بیمار چه کاری می‌تواند کرد؟ روح و اندیشه و مسئولیت اعتقادی را نیز فلج می‌کند.
 آری، و اینجاست که پای دردناک‌ترین فاجعه وجودی من پیش می‌آید. همان که در آن عبارت زیبا و آشنا بدان اشاره‌ای رفته بود:
O mon dieu seul dans la vie seul dans la minuit
… من نه یک بورژوایم که «رفاه» طبقاتی مرا به دردها و تنهائی‌های موهوم احساساتی دچار کند که زاده بیدردی است و نه یک شاعرمسلک عاشق‌پیشه و یا عارف طریقت که حرف‌های عرفانی یا احساساتی و خیالی بزنم و به رمانتیسم لامارتینی یا بکت‌بازی‌های رایج اخیر مبتلا شوم بلکه تمام عمرم را بر سر یک حرف گذاشته‌ام و با اینکه به همه درها و پنجره‌ها سر می‌کشم یک گام از راهی که از آغاز راه رفتنم بر آن می‌رفته‌ام کج ننهاده‌ام و می‌کوشیده‌ام—گرچه بودا را در دلم پنهان کرده‌ام و با روسو (حداقل) و با پاسکال و بیشتر از همه با لوپی شاعر چین قدیم خویشاوندم—زبانم را به دکارت بسپارم و قلمم را به لوتر و کالون و در نتیجه شده‌ام دورگه‌ای که یک رگم به هند می‌رود و یک رگم به سینا و حرا و دلم پوشیده در بنارس می‌تپد و عقلم در مدینه بومی شده است و به طواف کعبه مشغول است و این است که اگر از تنهایی و شب می‌گویم و یا درباره‌ام می‌گویند نه به معنای فلسفی یا شعری یا احساساتی و رمانتیک آن است بلکه معنی دارد و معنائی سنگین و جدی و عینی، ابژکتیو. «کویر» را نگاه کنید و «معبد» را، همه در شب می‌گذرد و چه وحشتی در آن موج می‌زند از روز! و همه کلماتش در تنهائی زاده شده‌اند و چه بیزاری‌ای در آن از جمعیت!
اما کاش شب می‌بود و تنهائی! نه، تضادی که در سرشت من هست به سرنوشتم نیز سرایت کرده است. «مذهب، علم، آزادی و ادبیات» چهار بعد اساسی سرشت من بوده که سه بعد آن ناچار مرا همیشه به میان جمع می‌کشید. مذهب مرا با عوام و علما، علم با انتلکتوئل‌ها، آزادی با کشمکش‌ها و مردم و فقط ادبیات و هنر با خودم. و می‌بینید که سهم خودم یک چهارم دیگران است. لابد چنین کسی که از چهار پایه وجودی‌اش سه پایه‌اش در عمق جمعیت است و همواره مشغول دیگران باید غرق انبوهی خلق باشد و ازدحام! آری، و چنین هم هست و حالا که تازه سرم خیلی خلوت شده است می‌بینید که تا کجا مردم‌زده‌ام و پایمال جمعیت و شلوغی و کشاکش‌های این و آن و جوش کار و حرف و درگیری‌ها! پس چرا شب؟ چرا تنهایی؟ مذهب، همه مذهبی‌ها را گردم جمع کرده است و آزادی همه سیاست‌اندیش‌ها و روشنفکران را و علم، همه کتابشناس‌ها و قلم‌زن‌ها و تحصیلکرده‌ها را و حتی ادبیات و هنر نیز اهل ذوق و نویسندگی و شعر... را! اما این یک پیش‌بینی درستی است که متاسفانه درباره من غلط از آب در می‌آید. زیرا سیاست و آزادی و روشنفکری را به گونه‌ای می‌فهمم که در اول قدم روشنفکری‌های رایج مملکتی در برابرم می‌ایستند و نویسندگی و شعر و ادب را به گونه‌ای که هم‌کلاسی‌ها از من می‌رنجند که خیلی نواندیشم و بدعت‌گذار و هم نوپردازان و نونویسان فرنگی‌مآب سبک‌دار که «معلوم نیست چه می‌گوید و به چه سبکی می‌نویسد و می‌اندیشد؟!» و هم اهل علم. کهنه‌ها و نوها که نه کهنه‌ام و نه نو. نه مثل مورخ‌ها است، نه شبیه جامعه‌شناس‌ها، نه به شیوه فلاسفه و نه در طریقه اشراق و عرفان. نه شرقی، نه غربی، نه کلاسیک، نه مدرن، نه پیرو مکتبی مشخصی، نه طرفدار شخصی معین و نه صاحب متدی از متدهای علمی، اجتماعی، تاریخی، فلسفی، ایده‌آلیستی، رئالیستی، چپ، راست، هیچ... و این هم مذهبم، که شاهدید! از وقتی تمام کوشش‌هایم را وقف مذهب کرده‌ام، همه متولیان مذهب، پاک و ناپاک، مترقی و مرتجعشان یکپارچه در برابرم صف کشیده‌اند و مؤمنین از ظهور این دشمن خطرناک دین به وحشت افتاده‌اند آنچنان که اگر با دعا و نفرین و درخواست از خدا کلکم کنده نشد و خاموش نشدم به نیش چاقویی بالاخره اسلام و ایمان را از شر من نجات خواهند داد.
می‌بینید که نه در شب‌ام و نه در تنهائی. نه در روز و نه با جمعیت نه با کسی پیوند دارم و نه با گروهی نیست که پیوند نداشته باشم از همه سو با زمان و با جامعه خویشاوندم و از هر سو بیگانه! هر چه به انبوه جمعیت بیشتر فرو می‌روم تنهاتر می‌شوم و هر چه در روز گرفتارترم و با زندگی درگیرتر، در شب تنهاتر می‌شوم و در زندگی تنهاتر!
و آنگاه در حالی که سقف آسمان بر سرم افتاده و دیواره‌های ضخیم و عبوس جهان از چهارسو لحظه‌لحظه نزدیکتر می‌شوند و مرا در خود می‌فشرند و خفقان را هرچه بیشتر فریاد می‌زنم سنگین‌تر احساس می‌کنم و نزدیکتر، نامه‌ای آشنا برسد که بر رنج تنم بیمناک است. بی‌شک این نگرانی خود تنها دارویی است که می‌تواند تسکینم دهد زیرا روحی که در آن پنهان است غربت در وطن و تنهایی در انبوه جمعیت را که رنج بزرگ من است تخفیف می‌دهد اما از من انتظار نداشته باشید که چندان خاطرجمع باشم و بی‌درد. و یا بدان اندازه برای بودنم و ماندنم اهمیت قائل باشم که به سلامت و بیماری‌ام بیندیشم و برای بیشتر زیستن تن به دوا و دکتر بدهم!
در عین حال می‌گویید چه کنم؟


نوشته شده در سه شنبه 89/11/5ساعت 4:48 عصر توسط سامــــــان نظرات ( ) |

با سلام به دوستان گرامی به خاطر دوستان وتذکر به جایشان  از این به بعد کلمه کبیر حذف شد وکلمه بزرگ در مقابل نام کوروش بزرگ قرار گرفت با سپاس از توجه شما منتظر نظرات سازنده شما هستم


نوشته شده در سه شنبه 89/11/5ساعت 12:30 عصر توسط سامــــــان نظرات ( ) |

 پروفسور ایلیف مدیر موزه لیورپول انگلستان :
در جهان امروز بارزترین شخصیت جهان باستان کورش شناخته شده است . زیرا نبوغ و عظمت او در بنیانگذاری امپراتوری چندین دهه ای ایران مایه شگفتی است . آزادی به یهودیان و ملتهای منطقه و کشورهای مسخر شده که در گذشته نه تنها وجود نداشت بلکه کاری عجیب به نظر می رسیده است از شگفتی های اوست .
 
دکتر هانری بر دانشمند فرانسوی - تمدن ایران باستان :
این پادشاه بزرگ یعنی کورش هخامنشی برعکس سلاطین قسی القب و ظالم بابل و آسور بسیار عادل و رحیم و مهربان بود
زیرا اخلاق روح ایرانی اساسش تعلیمات زردشت بوده. به همین سبب بود که شاهنشاهان هخامنشی خود را مظهر صفات (خشترا) می شمردند و همه قوا و اقتدار خود را از خدواند دانسته و آنرا برای خیر بشر و آسایش و سعادت جامعه انسان صرف می کردند .
 
آلبر شاندور - کورش بزرگ :
شاهنشاهی ایران که پایه گذار او کورش بزرگ است به هیچ وجه بر اساس خشنونت پی ریزی نشد . بلکه عکس آن صادق است زیرا با رعایت حقوق مردمان پایه گذاری شد . پارسیها با مساعدت یکدیگر و به یاری پادشاهان مقتدر خود عظمت وشکوهی را در تاریخ به جای گذاشته اند که نشانه نبوغ و نژاد پاک آنان است . نژادی که حماسه آنان را همچون آفتابی در تاریکی نشان میدهد . آنان درخششی در جهان از خود به جای گذاشته اند که برای آیندگان نیز خواهد ماند .
 
ژنرال سرپرسی سایکس :
خوش زبانی او از پاسخی که در داستان رقص ماهیان به یونانیان داده است آشکار است. مطالب کتاب مقدس (تورات) و نوشته های یونانی و سنتهای ایرانی همه همداستانند که کورش باستانی سزاوار لقب بزرگ بوده است. مردم او را دوست میخواندند.

 ما نیز میتوانیم بدان ببالیم که نخستین مرد بزرگ آریائی  که سرگذشت اش بر تاریخ روشن است، صفاتی چنان عالی و درخشان داشته است .
 
ژنرال سرپرسی سایکس بعد از دیدار از آرامگاه شاهنشاه کورش بزرگ :
من خود سه بار این آرامگاه را دیدار کرده ام ، و توانسته ام اندک تعمیری نیز در آنجا بکنم، و در هر سه بار این نکته رایادآورده شده ام که زیارت آمارگاه اصلی کورش، پادشاه بزرگ و شاهنشاه جهان، امتیاز کوچکی نیست و من بسی خوشبخت بوده ام که بچنین افتخاری دست یافته ام. براستی من در گمانم که آیا برای ما مردم آریائی (هندواروپایی) هیچ بنای دیگری هست که از آرامگاه بنیاد گذار دولت پارس و ایران ارجمندتر و مهمتر باشد .
 
سرپرسی سایکس - تا ایران باستان :
در شاهنشاهی کورش زیبایی - مردانگی - شجاعت - قهرمانیت - عدالت به عیان دیده شده است . وی هیچگاه عیاشی نکرد . کاری که اکثر بزرگان گرفتار آن بوده و هستند . آزادی هایی که داشت به هیچ وجه به شخصیت او صدمه نزد و افکاری داشت که به راستی متعلق به تاریخ نبوده است .
کورش یکی از شخصیتهای بزرگ تاریخ جهان است . او ابتدا پادشاه سرزمین کوچکی بود . ولی پس از مدتی با اراده مصمم و قلبی آکنده از وطن پرستی امپراتوری را در تاریخ بنا نهاد که در کل جهان بی سابقه بود . این بدین دلیل بود که تاکنون هیچ کشوری نتوانسته بود اینچنین با صلح و احترام به عقاید دیگران کل خاورمیانه را تصاحب کند . او هیچ گاه
خوشگذران و تن آسایی نکرد .
 هیچ گاه مغرور نشد و همیشه به یاد خداوند خود بود و برای احترام به مزدا حیواناتی را نثار می کرد . کاساندان دختر فرناسپه هخامنشی از دودمانی بود که از نجبای پارس محسوب می شدند و پدر و اجدادش در
چند نسل شاه پارسیان بودند .
کورش در شوخ طبی و انسانیت سرآمد زمان خود بود . من سه بار تا کنون موفق شده ام آرامگاه این ابر مرد آریایی را زیارت کنم و خداوند را برای این توفیق سپاس میگویم .
 
افلاطون - قوانین ( 477 تا 347 پیش از میلاد ) :
پارسیان در زمان شاهنشاهی کورش اندازه میان بردگی و آزادگی را نگاه می داشتند . از اینرو نخست خود آزاد شدند و سپس سرور بسیاری از ملتهای جهان شدند . در زمان او ( کورش بزرگ ) فرمانروایان به زیر دستان خود آزادی میدادند وآنان را به رعایت قوانین انسان دوستانه و برابری ها راهنمایی میکردند .
مردمان رابطه خوبی با پادشاهان خود داشتند ازاین رو در موقع خطر به یاری آنان میشتافتند و در جنگها شرکت میکردند . از این رو شاهنشاه در راس سپاه آنان راهمراهی میکرد و به آنان اندرز میداد . آزادی و مهرورزی و رعایت حقوق مختلف اجتماعی به زیبایی انجام میگرفت
 
هرودوت – تاریخ هرودو ت( 484 تا 425 پیش از میلاد ) :
هیچ پارسی یافت نمی شد که بتواند خود را با کورش مقایسه کند . از اینرو من کتابم را درباره ایران و یونان نوشتم تاکردارهای شگفت انگیز و بزرگ این دو ملت عظیم هیچگاه به فراموشی سپرده نشود .
کورش سرداری بزرگ بود . در زمان او ایرانیان از آزادی برخوردار بودند و بر بسیاری از ملتهای دیگر فرمانروایی می نمودند بعلاوه او به همه مللی که زیر فرمانروایی او بودند آزادی می بخشید و همه او را ستایش مینمودند . سربازان او پیوسته برای وی آماده جانفشانی بودند و به خاطر او از هر خطری استقبال میکردند .
 
هارولد لمب دانشمند امریکایی - کورش بزرگ :
در شاهنشاهی ایران باستان که کورش سمبول آنان است آریایی ها در تاجگذاری به کردار نیک - گفتار نیک - پندار نیک سوگند یاد میکردند که طرفدار ملت و کشورشان باشند و نه خودشان . که این امر در صدهها نبرد آنان به وضوح دیده میشود که خود شاهنشاه در راس ارتش به سوی دشمن برای حفظ کیان کشورشان می تاخته است .
 
گزنفون – کوروپد ا ی ( 445 پیش از میلاد ) :
مهمترین صفت کورش دین داری او بود. او هر روز قربانیان برای ستایش خداوند میکرد . این رسوم و دینداری آنان هنوزدر زمان اردشیر دوم هم وجود دارد و عمل میشود . از صفتهای برجسته دیگر کورش عدل و گسترش عدالت و حق بود.
ما در این باره فکر کردیم که چرا کورش به این اندازه برای فرانروایی عادل مردمان ساخته شده بود . سه دلیل را برایش پیدا کردیم . نخست نژاد اصیل آریایی او و بعد استعداد طبیعی و سپس نبوغ پروش او از کودکی بوده است .
کورش نابغه ای بزرگ - انسانی والا منش - صلح طلب و نیک منش بود . او دوست انسانها و طالب علم و حکمت و راستی بود . کورش عقیده داشت پیروزی بر کشوری این حق را به کشور فاتح نمیدهد تا هر تجاوز و کار غیر انسانی را مرتکب شود .
 او برای دفاع از کشورش که هر ساله مورد تاخت و تاز بیگانگان قرار میگرفت امپراتوری قدرتمند و انسانی را پایه گذاشت که سابقه نداشت . او در نبردها آتش جنگ را متوجه کشاورزان و افراد عام کشور نمی کرد . او ملتهای مغلوب راشیفته خود کرد به صورتی که اقوام شکست خورده که کورش آنان را از دست پادشاهان خودکامه نجات داده بود وی را خداوندگار می نامیدند . او برترین مرد تاریخ - بزرگترین - بخشنده ترین - پاک دل ترین انسان تا این زمان بود .
 
کنت دوگوبینو فرانسوی - ایران باستان :
شاهنشاهی کورش هیچگاه در عالم نظیر نداشت . او به راستی یک مسیح بود زیرا به جرات میتوان گفت که تقدیر او را چنین برای مردمان آفرید تا برتر از همه جهان آن روز خود باشد .
 
نیکلای دمشقی
کورش شاهنشاه پارسیان در فلسفه بیش از هر کس دیگر آگاهی داشت . این دانش را نزد مغان زرتشتی آموخته بود .

پرفسور کریستن سن ایران شناس - استاد زبان اوستایی و پهلوی :
شاهنشاه کورش بزرگ نمونه یک پادشاه "جوان مرد" بوده است . این صفت برجسته اخلاقی او در روابط سیاسی اش دیده میشده . در قواینن او احترام به حقوق ملتهای دیگر و فرستادگان کشورهای دیگر وجود داشته است و سرلوحه دولتش بوده . که این قوانین امروز روابط بین الملل نام گرفته است .
 
آلبر شاندور فرانسوی - شاهنشاهی کورش بزرگ :
کورش یکسال پس از فتح بابل برای درگذشت پادشاه بابل عزای ملی اعلام نمود . برای کسی که دشمن خودش بود . او مطابق رسم آزادمنشی اش و برای اینکه ثابت کند که هدف فتح و جنگ و کشتار ندارد و تنها به عنوان پادشاهی که ملتش او را برای صلح پذیرفته اند قدم به بابل گذاشته است و در آنجا تاجگذاری نمود . او آمده بود تا به آنان آزادی اجتماعی و دینی و سیاسی بدهد . در همین حین کتیبه های شاهان همزمان او حاکی از برده داری و تکه تکه کردن انسان های بیگناه و بریدن دست و پای آنان خبر میدهد .
 
پرفسور گیریشمن - ایران از آغاز تا اسلام :
کمتر پادشاهی است که پس از خود چنین نام نیکی باقی گذاشته باشد . کورش سرداری بزرگ و نیکوخواه بود . او آنقدر خردمند بود که هر زمانی کشور تازه ای را تسخیر می کرد به آنها آزادی مذهب میداد و فرمانروای جدید را از بین بومیان آن سرزمین انتخاب می نمود . او شهر ها را ویران نمی نمود و قتل عام و کشتار نمی کرد . ایرانیان کورش را پدر و یونانیان که سرزمینشان بوسیله کورش تسخیر شده بود وی را سرور و قانونگذار می نامیدند و یهودیان او را مسیح خداوند میخوانند.
 
کنت دوگوبینو سفیر اسبق فرانسه در تهران ( مورخ فرانسوی ) :
تا کنون هیچ انسانی موفق نشده است اثری را که کورش در تاریخ جهان باقی گذاشت - در افکار میلیونها مردم جهان بوجود آورد . من اذعان میدارم که اسکندر و سزار و کورش که سه مرد اول جهان شده اند کورش در صدر انها قرار دارد . وتا کنون کسی در جهان بوجود نیامده است که بتواند با او برابری کند و او همانطور که در کتابهای ما آمده است مسیح  خداوند است . قوانینی که او صادر کرد در تاریخ آن زمان که انسانها به راحتی قربانی خدایان می شدند بی سابقه بود
 
ویل دورانت - تاریخ تمدن ویل دورانت - مشرق زمین :
کورش از افرادی بوده که برای فرمانروایی آفریده شده بود . به گفته امرسون همه از وجود او شاد بودند . روش او در کشور گشایی حیرت انگیز بود . او با شکست خوردگان با جوانمردی و بزرگواری برخورد می نمود . بهمین دلیل یونانیان که دشمن ایران بودند نتوانستد از آن بگذرند و درباره او داستهای بیشماری نوشته اند و او را بزرگترین جهان قهرمان پیش از اسکندر مینامند . او کرزوس را پس از شکست از سوختن در میان هیزمهای آتش نجات داد و بزرگش داشت و او را مشاور خود ساخت و یهودیان در بند را آزاد نمود . کورش سرداری بود که بیش از هر پادشاه دیگری در آن زمان محبوبیت داشت و پایه های شاهنشاهی اش را بر سخاوت و جوانمردی بنیان گذاشت .
 
کلمان هوار - تمدن ایرانی :
کورش بزرگ در سال 550 قبل از میلاد بر اریکه پادشاهی ایران نشست . وی با فتوحاتی ناگهانی و شگفت انگیز امپراتوری و شاهنشاهی پهناوری را از خود بر جای گذاشت که تا آن روزگار کسی به دنیا ندیده بود . کورش سرداری بزرگ و سرآمد دنیای آن روزگار بود . او اقوام مختلف را مطیع خود کرد . او اولین دولت مقتدر و منظم را در جهان پایه ریزی کرد . برای احترام به مردمان کشورهای دیگر معابدشان را بازسازی کرد . وی پیرو دین یکتا پرستی مزدیسنا بود . ولی به هیچ عنوان دین خود را بر ملل مغلوب تحمیل ننمود .
 
مولانا ابوالکلام احمد آزاد فیلسوف هندی -کورش بزرگ ( عباس خلیلی ) :
کورش همان ذوالقرنین قرآن است . وی پیامبر ایران بود زیرا انسانیت و منش و کردار نیک را به مردمان ایران و جهان هدیه داد . سنگ نگاره او با بالهای کشیده شده به سوی خداوند در پاسارگاد وجود دارد .
 
دیودوروس سیسولوس ( 100 پس از میلاد ) :
کورش پسر کمبوجیه و ماندان در دلاوری و کارآیی خردمندانه حزم و سایر خصائص نیکو سرآمد روزگار خود بود . در رفتار با دشمنان دارای شجاعتی کم نظیر و در کردار نسبت به زیر دستان به مهر و عطوفت رفتار میکرد . پارسیان او را پدر می خواندند .
 
دکتر جهانگیر اوشیدری - دانشنامه مزدیسنا :
کورش به سال 559 قبل از میلاد بر اریکه شاهنشاهی بنشست و در سال 529 قبل از میلاد وفات یافت . پس از تسخیر بابل با مردمان شکست خورده بامهربانی رفتار کرد و اسیران یهودی را که بخت النصر از فلسطین به آن شهر آورده بود آزاد کرد و اجازه داد به فلسطین باز گردند . او فرمانی صادر کرد که معبد اورشلیم را که بخت النصر ویران کرده بود را با هزینه دولت ایران بازسازی کنند . کورش را در پارسه گرد که امروزه پازاردگاد نامیده می شود به خاک سپردند . او از مردان بزرگ تاریخ جهان است زیرا همه تاریخ نویسان نامدار جهانی از او به نیکی ستایش کرده اند . اوپادشاهی سیاستمدار - شجاع - با فتوت - با عزم و اراده - با گذشت و مهربان بود . او به عقاید دینی ملل مغلوب احترام می گذاشت . شهرهای ویران را دوباره آباد ساخت . او عقل و تدبیر را بر شمشیر و جنگ برتری داد . منشور جهانی او زینت بخش سازمان ملل متحد و جهان است .
 
اخیلوس ( آشیل ) شاعر نامدار یونانی - تراژدی پارسه :
کورش یک تن فانی سعادتمند بود . او به ملل گوناگون خود آرامش بخشید . خدایان او را دوست داشتند . او دارای عقلی سرشار از بزرگی بود.

 


نوشته شده در یکشنبه 89/11/3ساعت 11:24 صبح توسط سامــــــان نظرات ( ) |

 



* به نام اهورامزدا، بزرگ دادار آفریدگار، آفریننده ی خوبی و سودمندی، نیکی و زیبایی، پروردگار بهی و هر چه بهتر و هر که بهترین است. سپاس او را و باران ستایش و درود، نثار بر بهترین مهتران، گرامی ترین ارجمندان، مه مهان و بلند بلندان، آموزگار نیک های سه گانه، ستایشگو و سرایشگر ِ زیبایی ها و خوبی های هزارگانه، پیامبر راستین و راستان، پیرو و پیشوای امروز و باستان، ستاینده ی راستی و رادی و نیکی و پاکی، دارای فره ی درخشان ایزدی، دشمن اهریمن دروغ و بدی، نمازگزار آتش، و زمین، و آفتاب، و روشنی و خاک و آب، بهترین افسانه گوی افسانه ی زندگی، ساقی سرخوش پیمانه ی زندگی، فرستاده و پیامگزار بغان، پیر مغان، سر و سرور سرآمدان و سرمدان، رد ِ بخردان و بخرد ِ ردان، پیک اورمزد، امین امشاسپندان و ایزدان، بهین فرزند زمین و آسمان فرمند زردشتِ سپنتمان... .

(برگرفته از: موخره ی از این اوستا؛ م.امید.مهدی اخوان ثالث)

 
روز خیر (خور) از ماه دی، یازدهمین روز دی ماه باستانی، پنج دی ماه خورشیدی

 
زردشت این آموزگار راستین ایران زمین، در روزگار تحجر دینی مغان ماد و آیین های انحرافی که به نام مهرپرستی برآمده بود، به راهنمایی، آموزش، خردورزی، نیکی و شاد کردن مرمان ایران زمین پرداخت. در آن زمان مغان و روحانیان ماد، قربانی کردن حیوانات و آلودن آتش را، سبب شادخواری خود می دانستند و با افکندن گوشت حیوانات قربانی شده در آتش، گوشت را نیز تباه می کردند. زردشت، غریوهای مستانه همراه با قربانی و تباه کردن آخشیج ها(=عناصر) را ناروا دانست و مردم را به پاک نگاه داشتن آخشیج های چهارگانه رهنمون کرد.

 
نامِ زردشت(=زرتشت) در اوستا "زَرَثوشتَرَ" به دو چم(=معنا): یکی "دارنده ی شتر زرد" و دودیگر "دارنده ی روشنایی زرین رنگ" نام بنیادگذار و آموزگار کیش زردشتی یا مزدیسنا(یسن و یسنا به چمِ ستایش) یا دین بهی و سراینده ی گاثاها یا پنج گاهان(کهن ترین بخش اوستا) است؛ او را با پیش-واژه ی "اشو" به چمِ پاک و راستگو و پس-واژه ی "سِپیتمان" -که نام خانوادگی و دودمان زردشت است- نیز می خوانند.
 
هرچند که در هیچ جا (چه گاتاها یا نوشته های کهن دیگر) زردشت همچون بودا، از خود به نام یک پیامبر و پیشوای دین یاد نکرده است و بیشتر آموزگار و راهنما، خویشتن را نماینده است، اما آیین خردگرایانه و مهرجویانه ای که زردشت به پشتوانه ی فرهنگ ایرانی و به ویژه براساس سه فروزه ی اندیشه ی نیک، گفتار نیک و کردار نیک برجای نهاد، دستاورد یگانه ای بوده، هست و خواهد بود.
 
- چند کلام از گاثاها، سرودهای کهن اشو زردشت:
 
"ای مردمان، کوشش کنید تا به درستی دریابید که از دروغ و فریبندگی پرهیز کرده و از پیشرفت و گسترش آن خودداری کنید، پیوند خویش را با دروغ بگسلید و بدانید آن خوشی و شادمانی که از راه دروغ و بدبختی و بیچارگی دیگران بدست آید، جز مایه ی رنج و اندوه، چیزی به بار نخواهد آورد و تبه کاران و دروغ پرستان و نابکاران و پیمان ناشناسان که در -- تباهی درست کارداران هستند، به راستی رامش زندگی و آرامش روان خود را از کف خواهند داد."

(یسنا، هات 53، بند 6)
 
"خردمندِ پارسا، با اندیشه، گفتار و کردار و وجدان خود، به افزایش و گسترش راستی یاری می رساند. هستی بخش دانا (اهورامزدا) به چنین کسی در پرتو منش پاک، توانایی مینویی (خَشَترا) خواهد بخشید و دستیابی به چنین بخشش نیکی را خواستاریم."
 
(یسنا، هات 51، بند 21)
 
سرانجام، آموزگار ایران باستان، اشو زردشت پس از پایان خویشکاری خود که آموزش رامش و آرامش و راستی و رسایی و خرد و دانش و شادی و نیکی به آدمیان بود، آن گاه که در پایتخ -شهر بلخ- به سر می برد، به گاه هفتاد و هفت سالگی، هنگامی که گشتاسب کیانی و پسرش اسفندیار –فرمانروای بلخ- بیرون رفته بودند، پادشاه تورانی، ارجاسب که دشمن دیرینه ی ایرانیان بود، از فرصت استفاده نمود و توربراتور، فرمانده ی سپاه خود را با لشکری بسیار به ایران فرستاد. لشکر تورانی، دروازه های بلخ را به رغم همه ی دلاوری های ایرانیان در هم شکستند و هنگامی که اشوزردشت و گروهی از یارانش در آتشکده ی بلخ سرگرم نیایش بودند، با یورش سپاهیان مهاجم، همه جان سپردند. زردشت گرچه از جهان رفت و از دیده ها نهان گشت، لیکن روان پاکش همراه با اندرزها و آموزش های جاودانه اش، پیوسته زنده ماند. به گونه ای که پس از هزاران سال نام بلندش هنوز بر سر زبان ها و فروغ مهرش در درون دل هاست.
 
آنچه دراینجا شایان افزودن است، آن است که ایرانیان هیچگاه برای هیچ کس سوگ نمی گرفتند و برای همین بر سر نمی زدند و مویه سر نمی دادند، وانکه با بزرگ داشت اندیشه ی درگذشتگان، یاد آنها را گرامی می داشتند.
 
- در شاهنامه آمده است: گیومرث(=جان نیستی پذیر، نخستین انسان) پس از کشته شدن فرزندش، سیامک، در سوگ جوانمرد ناکامش، جامه ی "پیروزه رنگ" بر تن می کند:
 
همه جامه ها کرده پــیروزه رنگ                              
 

  
دو چشم ابر خونین و رخ با درنگ

نوشته شده در دوشنبه 89/10/6ساعت 3:57 عصر توسط سامــــــان نظرات ( ) |

 

- امروز نیز، زردشتیان، این پاسبانان راستین فرهنگ ایرانیان، در مراسم درگذشت خویشان (به ویژه در ماه فروردین که ماه روان و فروهر درگذشتگان است) لباس سپید بر تن می پوشند.

 

- روز-مرگ اشوزردشت سپیتمان در ماه دی است؛ دی از ریشه ی اوستایی "دَئوتُشو" و به چم ِ دادار و آفریدگار است. از آنجایی که در گاهشماری باستان برای هر روز، به جای شماره، نامی بوده است (همچون اورمزد روز، که یکمین روز از هر ماهی بوده است)، و اگر نام آن روز با نام آن ماه یکسان می شده (همچون مهر روز از مهرماه که می شود جشن مهرگان) آن روز را جشن می گرفتند؛ چون در ماه دی چهار روز به نام دادار و پروردگار است (دی به دین، دی به مهر، دی به آذر و اهورامزدا که روز نخست است) پس در این ماه چهار جشن ماهانه هست که اگر جشن شب چله و جشن گاهنبار مَیدیاریم گاه (جشن های شش گانه ی گاهنبار که جشن های آفرینش جهان است) که گاه آفرینش جانوران است را نیز بیفزاییم، بنابرین در یک ماه شش جشن هست. و این خود آشکارا، گویای آن است که چیزی به نام سوگ و غم از دست دادن در فرهنگ ایرانی نمی توان یافت.

 

- افزون بر اینها، پشتوانه و سَر ِ مایه و خمیرمایه ی فرهنگ ایرانی که شادی و جشن و زندگی بخشی به جای غم و سوگ و مرگ اندیشی است، پس از پیروزی خونین نوکیشان مسلمان و برقراری اسلام در ایران نیز در اندیشه و گفتار شاعرعارفان و درویش کیشان هم راه یافت و چند نمونه ازآن:

 

1) مولانا، در قصیده ای دل انگیز در سفارش شادی حتا به گاهِ مرگ این و آن و دوری از مرده پرستی و داد و فغان می گوید:


بیــــا تــــا قــــدر یـــک دیـــگر بـدانیم                
کــــه تـــا ناگـه ز یـــک دیـــگر نمانیم

 

غــــــرض‌هــا تیــــره دارد دوستی را                 
غــــــرض‌هــا را چـــرا از دل نــــرانیم

 

گهی خوشدل شوی از من که میرم                 
چــرا مـــرده پـرست و خــصم جانیم

 

چو بعد از مــرگ خواهی آشتی کرد                 
همه عمــــر از غـــمت در امتحــانیم

 

کنــــون پنــــدار مــــردم آشتــی کن                 
کـــه در تسلیـــم مــا چون مردگانیم

 

چو بــــر گـــورم بخواهی بوسه دادن                
رخــــم را بــوسه ده کاکنون همانیم

 

خــــمش کن مـــرده وار ای دل ازیرا                  
به هستی متهم مـــــا زین زبــــانیم


2) حافظ در سروده ای که به ساقی نامه سرشناس است و حکم وصیت نامه ی او را دارد می گوید:

من از آن که گردم به مستی هلاک                 
به آیـــین مستـــــان بـریدم به خاک
 
بــه آب خــرابـــــات غــســـلم دهید                  
پـــس آنگــــاه بر دوش مستـم نهید
 
بـــه تـــــابوتی از چوب تــــاکم کنید                  
بـــه راه خــــــرابــــات خـــاکم کنید
 
مـــــریزیـــد بــــر گور من جز شراب                   
میـــاریــد در مـــاتمم جـــز ربـــــاب
 
مبـــادا عــزیــزان کــه در مــرگ من                    
بنــــالد به جــز مـطــرب و چنگ زن
 
تو خود حافظــا سر ز مستی متاب                  
که سلطان نخواهد خـراج از خراب

3) وحشی بافقی از چامه سرایان سده ی دهم، نیز در سفارشنامه ی واپسین(=وصیت نامه) خود این گونه می سراید:

روز مرگم، هر که شیون کند از دور و برم دور کنید          
همـــه را مســــت و خراب از مــــی انــــگور کنید
 
مــــزد غـسـال مـرا سیــــر شــــرابــــــش بدهید            
مستِ مست از همه جـــــا حـــال خرابش بدهید
 
بــــر مــــزارم مــگــذاریـــــــد بـیـــایــــد واعــــــظ              
پـیــــــــر میخـــــانه بخواند غــزلــی از حــــافـــظ
 
جــــای تــــلقــیـن به بـــالای سرم دف بـــزنیـــد             
شاهـــــدی رقــــص کنـد جمله شما کـــف بزنید
 
روز مرگــم وســـــط سینه ی مــــن چـــاک زنیـد             
انــــدرونِ دل مــن یــــک قـلمه تـــــاک زنـیـــــــد
 
روی قــبـــــــرم بنویـسیــــــد وفــــادار بــــرفـــت               
آن جگــــر سوخته، خستـــه از این دار بــــرفــت

با این چند نمونه جای هیچ پرسش یا گمانی نمی ماند که چنین بینش شگرف و عمیقی ریشه در هیچ باور غیر ایرانی یا اسلامی ندارد، وانکه برآمده ی از پیشینه ی اندیشه و فرهنگ نیاکان است، که در آیین زردشت نیز به گونه ی جشن های -- در -- و پرشمار رخ می نماید.

***
 
جا دارد در این بخش، بیتکی چند از سروده ی "از این اوستا"ی اخوان ثالث بیاوریم، که به حق او را باید فرزند خرد و زبان زردشت نامید؛ خردی که نخواهد مرد:

ایــن اوستــا، فسانــه های کهن                      
نــو کند نــو، به سحر ساز سخن
 
گویــــدت ایــن که: روزگار نکُشت                      
آتــــش پــاک و روشــن زرتــشت
 
او دگــربـــــاره زاد و زایــــد نیــــــز                       
زادنــــی راستــــی شگـفت انگیز
 
ایـن زمـــان گــرچه بـا هزاران رنگ                     
تـــرکتــازی کنـــــد فســـاد فــرنگ
 
گَنـــد و نــنگ عـرب زننده تر است                     
ایــن کـهن غم تبـه کننده تر است
 
دیـــــــن و دنــــیا و شعـــر و سرود                     
جـــشن و آیـــین و آفـــــرین و درود
 
هـــرچــه نغز است و نیک و زیبایی                    
هـــرچــه پـــاک و اهــــور مـــزدایی
 
ایـــن کـــهن اهـــرمـن بِــبُرد و بــَرَد                    
کشد و کشته است، خورد و خَورَد
 
 سرچشمه:
 
سرودهای اشو زردشت؛ برگردان موبد فیرو آذرگشسب

از این اوستا؛ مهدی اخوان ثالث(م.امید)


نوشته شده در دوشنبه 89/10/6ساعت 3:50 عصر توسط سامــــــان نظرات ( ) |

آریاتــس


hamtaraneh.com

 

 

یکی از سرداران مبارز و دلیر هخامنشیان در سالهای پیش از میلاد.

 مورخــین یونانی در چندین جا نامی از وی به میان اورده اند

 
 
پریــــن

hamtaraneh.com

بانوی دانشمند ایرانی.

او دختر کی قباد بود که در سال 924 قبل از مــیلاد هزاران برگ از نسخه های اوستا

را به زبان پهلوی برای آیندگان از گوشه و کنار ممالک اریایی گرداوری نمود

و یکبار کامل آن را نوشت و نامش در تاریخ ایران زمین برای همیشه تبت گردیده است.


 

آرتادخـــت

hamtaraneh.com

وزیر خزانه داری و امور مالی دولت ایران در زمان شاهنشاهی اردوان چهارم اشکانی.

به گفته کتاب اشکانیان اثر دیاکونوف روســــی خاور شناس بزرگ

او مالیات ها را سامان بخشید و در اداره امور مالی کوچکتـــــرین خطایی مرتکب نشد

و اقتصاد امپراتوری پارتیان را رونق بخشید.

چنانچه برآمده است? از کارهای بزرگ او در گردآوری دارایی کشور?

یکی جلوگیری از هزینه های بیهوده به ویژه درباریان و دیگری گرفتن باج و خراج از درآمد توانگران بوده است.


فــرخ رو

hamtaraneh.com

نام او به عنوان نخستین بانوی وزیر در تاریـــــخ ایران ثبت شده است.

وی از طبقه عام کشوری به مقام وزیری امپراتوری ایران رسید.


فرانّـــک

hamtaraneh.com


همسر آبتین و مادر فریدون که در رهاندن و زنده ماندن فریدون از

دست دژخیمان ضحاک رنجها برد و در به قدرت رسیدنش نقش اساسی داشت.


پــوراندخت و آزرمیــدخت

hamtaraneh.com


پوراندخت شاهنشاه ایران در زمان ساسانی بود و زنی بود

که بر بیش از 10 کشور آسیایی پادشاهی میکرد.

او پس از اردشیر شیرویه به عنوان بیست و پنجمین پادشاه ساسانی

بر اریکه شاهنشاهی ایران نشست و فرامانروایی نمود.

پوران خسرو منظور پوراندخت دختر خسرو پرویز است که زنی

با کفایت و خردمند بود ولی متأسفانه به علت وضع آشفته و نابسامان

آن دوران و جنگهای طولانی ایران و روم در زمان خسرو پرویز و نفوذ دین مزدک و نارضایی مردم

از وضع موجود و در یکی از دشوارترین شرایط تاریخی ایران حکومت کشور را چند ماهی

 در اختیار داشت و پس از مرگ او حکومت به آزرم دخت رسید.


 
hamtaraneh.com


ملکه آزرمی دخت، آزرم، آزرمی، ششصدو سی ام یا ششصدو سی و یکم ) (به معنی دختر پیر نشدنی)

شاهنشاه زن ایرانی و سی و دومین شاهنشاه ساسانی، دختر خسروپرویز

پسر هرمز پسر انوشیروان ملقبه? به عادله که پس از خواهر خویش پوراندخت

لشکریان او را در تیسفون بپادشاهی برداشتند.

فرمانرواى خراسان، سپهبد فرخ‌هرمز که یکى از مدعیان جدى سلطنت بود،

ملکه را به همسرى خواست. در حالی که آزرمى‌دخت علناً وعده‌ى ازدواج به او داد،

در نهان تدارک قتلش را دید (بنا به فرهنگ معین چون "آزرمیدخت نمی‌توانست علنا مخالفت کند").

رستم، پسر فرخ‌هرمزد، به خون‌خواهى پدرش لشکر به پایتخت کشید

و پس از سرنگونی آزرمى‌دخت، ملکه? ساسانی را نابینا کرد.

آزرمی دخت چهار ماه پادشاهی کرد. از کیفیت وفات این ملکه اطلاعی در دست نیست..

 
پاره ای از اشعار حکیم فردوسی در باره ی پوران دخت و آزرم دخت
:

 چو زن شاه شد کارها گشت خام   یکی دختری بود پوران بنام 

 بران تخت شاهیش بنشاندند     بزرگان برو گوهر افشاندند

چنین گفت پس  نخواهم پراگندن انجمن   دخت پوران که من 

 توانگر کنم تانماند به رنج   کسی راکه درویش باشد ز گنج 

 که از درد او بر من آید گزند   مبادا ز گیتی کسی مستمند 

 بر آیین شاهان کنم گاه را    ز کشور کنم دور بدخواه را 

 ز تاج بزرگان رسیده به کام   یکی دخت دیگر بد آزرم نام 

 گرفت این جهان جهان رابه دست   بیامد به تخت کیان برنشست 

 جهان گشته و کار کرده ردان   نخستین چنین گفت کای بخردان 

 کزین پس همه خشت بالین کنیم     همه کار بر داد و آیین کنیم 

 چنا   ر آنکس که باشد مرا دوستدار نم مر او را چو پروردگار

کس کو ز پیمان  بپیچید ز آیین و راه خرد    من بگذرد 


 
منیــــژه

hamtaraneh.com

دختر افراسیاب که بیژن سردار معروف ایرانی دلباخته او گردید

و به بند اسارت افراسیاب افتاد و به دستور افراسیاب او را به چاهی

که به همین نام معروف است انداختند تا سرانجام رستم که خود

را به صورت بازرگانی درآورده بود توانست او را نجات بخشد.


کتایـــون

hamtaraneh.com

دختر قیصر روم همسر گشتاسب شاه و مادر اسفندیار و یکی از اولین کسانی

که کیش زرتشت را پذیرفت. موقعی که اسفندیار به دستور گشتاسب

 می خواست به جنگ رستم برود کتایون به سختی با رفتن او مخالف بود

و او بخردانه پند داد ولی اسفندیار نپذیرفت و در جنگ با رستم کور

و سپس کشته شد و کتایون با غم و دردی جانکاه به سوگ فرزند نشست.

همـــــــــا

hamtaraneh.com


دختر اسفندیار و خواهر بهمن و ملکه نامداری از سلسله کیانیان.

 


نوشته شده در پنج شنبه 89/10/2ساعت 11:11 صبح توسط سامــــــان نظرات ( ) |

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >

کد آهنگ

کد موسیقی