سفارش تبلیغ
صبا ویژن

درود بــــر پادشاهـــــم کـــوروش بــــزرگ

ای آزادی،

 تو را دوست دارم، به تو نیازمندم، به تو عشق می ورزم، بی تو زندگی دشواراست، بی تو من هم نیستم ؛ هستم ، اما من نیستم ؛ یک موجودی خواهم بود توخالی ، پوک ، سرگردان ، بی امید ، سرد ، تلخ ، بیزار ، بدبین ، کینه دار ، عقده دار ، بیتاب ، بی روح ، بی دل ، بی روشنی ، بی شیرینی ، بی انتظار ، بیهوده ، منی بی تو

یعنی هیچ! ...
ای آزادی، من از ستم بیزارم، از بند بیزارم، از زنجیر بیزارم، از زندان بیزارم، از حکومت بیزارم، از باید بیزارم، از هر چه و هر که تو را در بند می کشد بیزارم.

ای آزادی، چه زندان ها برایت کشیده ام !

 و چه زندان ها خواهم کشید و چه شکنجه ها تحمل کرده ام و چه شکنجه ها تحمل خواهم کرد.

 اما خود را به استبداد نخواهم فروخت، من پرورده ی آزادی ام، استادم علی است، مرد بی بیم و بی ضعف و پر صبر، و پیشوایم مصدق، مرد آزاد، مرد، که هفتاد سال برای آزادی نالید.

من هرچه کنند، جز در هوای تو دم نخواهم زد. اما، من به دانستن از تو نیازمندم، دریغ مکن، بگو هر لحظه کجایی چه می کنی؟ نا بدانم آن لحظه کجا باشم، چه کنم؟ ...

« دکتر علی شریعتی »


نوشته شده در یکشنبه 88/8/17ساعت 2:59 عصر توسط سامــــــان نظرات ( ) |

اینجا آسمان ابریست ، آنجا را نمیدانم...
اینجا شده پائیز ، آنجا را نمیدانم...
 اینجا فقط رنگ است ، آنجا را نمیدانم...
اینجا دلی تنگ است ، آنجا را نمیدانم.
 
وقتی که بچه بودم هر شب دعا میکردم
که خدا یک دوچرخه به من بدهد..
بعد فهمیدم که اینطوری فایده ندارد.
پس یک دوچرخه دزدیدم
و دعا کردم که خدا مرا ببخش
 
هی با خود فکر می کنم ،
چگونه است که ما ، در این سر دنیا ،
عرق می ریزیم و وضع مان این است
و آنها ، در آن سر دنیا ،
عرق می خورند و وضع شان آن است! ...
نمی دانم ، مشکل
در نوع عرق است
یا در نوع ریختن و خوردن
دکتر شریعتی

نوشته شده در چهارشنبه 88/8/13ساعت 10:48 صبح توسط سامــــــان نظرات ( ) |

پدر آن تیشه که بر خاک تو زد دست اجل

تیشه ای بود که شد باعث ویرانی من

پدرم مونس من همدم من تو بگو من چه کنم ..............

روحت شاد پدر عزیز......... رفتنت آن قدر ناصبور و گران بود که تمامی مرا در بغضی خیس رسوب داد....

رفته ای ..و من در ابتدای جوانی و سبز بودن .. طعم پیری زردی را چشیده ام .. رفته ای و من ...

اما دستانم تهی از تو به سکون مبتلا گشته اند.. رفته ای و ندیده ای دیوارهای قلبی را که به ظلم شکست

و گرچه به عشق التیام یافت...اینک اما دیگر باری به سنگ بی مهری فاصله ای تلخ ترک به تن کرد.

مهربان! آن قدر خوب بودی که لکنت ذهنم توان دیگر باز یافت و جراحت اشک وار سینه ام مرهم گرفت ...

آن قدر عزیز بودی که واژه هایم دیگر باری سبز را اندیشیدند و چشمانم تن پوشی از جنس آرام را.... آسمانی!!!

تو را داشتم و تمام لحظه هایم سبز بودند و ناب... اینک اما بوی کدر یک وداع بیرحم تمام مرا در بی تو بودنها شکست....

اینک اما رفتن بی نگاهت ...بارش دلتنگیها را در فصل سبز تازه ام ..

تولد داد و من دیدم اقاقیهای اشتیاق و مسرت را که بدین شلاق فرو خوابیدند....

رفته ای و من فکر میکنم تنهای تنها دگر باری به آبیاری اقاقیها و آینه های غبار گرفته می توانم برخاست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

پدرم دیده به سویت نگران است هنوز

غم نادیدن تو بار گران است هنوز

آن همه مهر و وفا بر همگان کردی تو

نام نیکت همه جا ورد زبان است هنوز

 

10سال گذشت..... چه سریع .... چه سخت ..... بر ما چه گذشت

آره انگار همین دیروز .....بدترین روز زندگیم بود ...

روزی که مادرم با من تماس گرفت و گفت

پسرم ،‏میگن بابات حالش بده یه سر برو آبادان

تا من هم خودم را برسونم

رفتم اما چه دیر رسیدم

مادر رسید اما فقط از آمدنش به این دلیل خوشحال شدم

چون تنهائی نمی توانستم جسم سرد پدرم را به خاک بسپارم
روزی که فکر می کردم همه

دنیا برام سیاه شده.....

روزی که همه یه جوری بهت نگاه می کردند

و می گفتند " غم آخرت باشه !!!"

دقیقا" 10سال از اون روز می گذره اما واقعا" چی بر ما گذشت ؟؟؟

پدرم روحت شاد و هرگز فراموش نمی شوی

 


نوشته شده در چهارشنبه 88/8/6ساعت 10:21 صبح توسط سامــــــان نظرات ( ) |


ما همیشه عاشق این آدم‌ها هستیم. هزار حرف داریم برایشان. اما وقتی در برابرشان قرار می‌گیریم قفل بر زبانمان می‌زنند.

 اختیار از ما سلب می‌شود. سکوت می‌کنیم و ...

  دکتر شریعتی انسان ها را به چهار گروه زیر دسته بندی کرده است
 

دسته اول 
آنانی که وقتی هستند هستند، وقتی که نیستند هم نیستند
عمده آدم‌ها حضورشان مبتنی به فیزیک است. تنها با لمس ابعاد جسمانی آن‌هاست که قابل فهم می‌شوند. بنابراین اینان تنها هویت جسمی دارند. 


دسته دوم
 
آنانی که وقتی هستند نیستند، وقتی که نیستند هم نیستند
مردگانی متحرک در جهان. خود فروختگانی که هویت شان را به ازای چیزی فانی واگذاشته‌اند. بی‌شخصیت‌اند و بی‌اعتبار. هرگز به چشم نمی‌آیند. مرده و زنده‌شان یکی است.
 

دسته سوم
 
آنانی که وقتی هستند هستند، وقتی که نیستند هم هستند
آدم‌های معتبر و با شخصیت. کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تاثیرشان را می‌گذارند. کسانی که همواره به خاطر ما می‌مانند. دوستشان داریم و برایشان ارزش و احترام قائلیم.
 

دسته چهارم
 
آنانی که وقتی هستند نیستند ، وقتی که نیستند هستند
شگفت‌انگیزترین آدم‌ها در زمان بودشان چنان قدرتمند و با شکوه‌اند که ما نمی‌توانیم حضورشان را دریابیم، اما وقتی که از پیش ما می‌روند نرم نرم آهسته آهسته درک می‌کنیم. باز می‌شناسیم. می‌فهمیم که آنان چه بودند. چه می‌گفتند و چه می‌خواستند. ما همیشه عاشق این آدم‌ها هستیم. هزار حرف داریم برایشان. اما وقتی در برابرشان قرار می‌گیریم قفل بر زبانمان می‌زنند. اختیار از ما سلب می‌شود. سکوت می‌کنیم و غرقه در حضور آنان مست می‌شویم و درست در زمانی که می‌روند یادمان می‌آید که چه حرف‌ها داشتیم و نگفتیم. شاید تعداد این‌ها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد.


 


نوشته شده در یکشنبه 88/8/3ساعت 4:59 عصر توسط سامــــــان نظرات ( ) |

 

قلم ودیعه عشق است ، قلم توتم من است به قلم سوگند ، به خون سیاهی که از آن

می چکد سوگند ،به ضجه های دردی که از سینه اش برمی آید سوگند که توتم مقدسم

را نمی فروشم به دست زورش تسلیم نمی کنم ، به کیسه زرش نمی بخشم ، دستم را

قلم میکنم و قلمم را از دست نمی گذارم.

چشمانم را کور میکنم ، گوشهایم را کر میکنم ، پاهایم را می شکنم ، انگشتانم را بند

بند می برم ، سینه ام را می شکافم ، قلبم را می کشم حتی زبانم را میبرم و لبهایم را

می دوزم اما قلمم را به بیگانه نمی دهم!

آه ، دارم گرم میشوم و کلمات رام تر میشوند... اگر بگذارند ! خفه شده ام !مگر میگذارند

حتی توی اتاقت هم تنها باشی ، با خودت باشی ؟ چه مصیبتی است زندگی در جامعه

ای وحشی ! حتی گریختن ممکن نیست ، تنهایی نیز به همان اندازه دشوار شده است

اوه که چه تنهایی شلوغی !چه سکوت پر دردسری !

لحظات نوشتن تنها لحظات صمیمی و خوب عمر من است .زندگی میکنم تا بنویسم .

خدا نیز گویی از این کار لذت میبرد ، بدان ارج می نهد . به مرکب و قلم و به « هر چه

مینویسند » سوگند میخورد.

راست میگوید همینگوی : « هرگاه ساعتی را با دیگران میگذرانم و با معاشرت های بی

ثمری که تنهایی ام را میگیرند از نوشتن باز میمانم ، احساس گناه میکنم » . دریغ از آن

لحظاتی که با کلمه بگذرد !اما... نمیگذارند... !

 

* دکتر علی شریعتی *


نوشته شده در یکشنبه 88/7/12ساعت 8:54 صبح توسط سامــــــان نظرات ( ) |

در اندیشه اینکه آیا ابلیس در برابر خداوند است؟

و چرا خداوند به او قدرت و مهلت داده است؟

گفتار و اندیشه زرتشت به یاریم آمد.

زرتشت به دو گوهر همزاد و قدیم که یکی خیر است و دیگری شر اشاره کرده است.

نور و روشنی در برابر تیرگی و ظلمت.

هر دو آفریده اهورامزدا قادر توانا و آفریننده داناست.

آفرینش ظلمت سبب دیدن نور می شود و آفرینش نور سبب درک ظلمت.

در جهان اگر نور نباشد رنگها دیده نمی شوند.

در ظلمت شب گل سرخ را از سپید نمی توان تشخیص داد.

خداوند همتایی و ضدی ندارد لذا ناشناخته است و به ذات او راهی نیست.

آدم را خلیفه خویش کرد که آیینه تمام نمای او باشد و در برابر آدم برای شناختش ابلیس را.

و این داستان در هر زمان برقرار است

کما اینکه در برابر حسین یزید است و نور حسین را با سیاهی یزید

در می یابیم و ظلمت یزید را با نور حسین.

مولانا نیز در مثنوی همین موضوع را به شیوایی بیان فرموده است:

چون مراد و حکم یزدان غفور                          بود در قدمت تجلی و ظهور

   بی ز ضدی ضد را نتوان نمود                          وان شه بی مثل را ضدی نبود

پس خلیفه ساخت صاحب سینه ای                تا بود شاهیش را آیینه ای

  پس صفای بی حدودش داد او                        وانکه از ظلمت ضدش بنهاد او

دو عالم برخاست اسپید و سیاه                        آن یکی آدم دگر ابلیس راه

در جای دیگر نیز می فرماید:

شب نبود نور و ندیدی رنگ را                    پس به ضد آن نور پیدا شد تو را

پس به ضد نو دانستی تو نور                       ضد- ضد را می نماید در صدور

پس نهانی ها به ضد پیدا شود             چونکه حق را نیست ضد پنهان شود

 


نوشته شده در یکشنبه 88/7/5ساعت 2:26 عصر توسط سامــــــان نظرات ( ) |

 

وقتی کبوتری شروع به معاشقه با کلاغها می کند


پرهایش سفید می ماند ولی قلبش سیاه می شود،


دوست داشتن کسی که لایق دوست داشتن نیست


اسراف محبت است.


دکتر علی شریعتی


نوشته شده در سه شنبه 88/6/31ساعت 3:53 عصر توسط سامــــــان نظرات ( ) |

<   <<   11   12   13   14   15   >>   >

کد آهنگ

کد موسیقی