درود بــــر پادشاهـــــم کـــوروش بــــزرگ
تنهای تنها مثل خاک مثل باد... تنهای تنها مثل ابر مثل آسمان ... تنهای تنها مثل بارون مثل برف... تنهای تنها مثل آدم مثل حوا... تنهای تنها مثل شیرین مثل فرهاد... تنهای تنها مثل بی کس مثل بی کس... تنهای تنها مثل بی خونه مثل بی چتر... تنهای تنها مثل یاد مثل قلب... آخرشو بگم تنهای تنها مثل خدا...
خب ..آره که خیابونا و بارونا و میدونا و آسمونا ارث بابامه و اینقدر میخونم • آنچه جذاب است سهولت نیست، دشواری هم نیست، بلکه دشواری رسیدن به سهولت است من از کافر و مومن هر دو بیزارم کافر بر روی زمین به دنبال عیش و نوش و حوری ست و مومن در بهشت به دنبال آب کوثر ، سیب بهشتی و حوری ست هر دو یک چیز می خواهند در دو دنیای متفاوت هر دو شهوت رانند ، شکم پرستند من از هر دو بیزارم کافر و مومن برای شنا کردن به سمت مخالف رودخانه، قدرت و جرات لازم است . وگرنه هر ماهی مرده ای هم می تواند از طرف موافق جریان آب حرکت کند . ( شهید مظلوم دکتر علی شریعتی) کسی چه می داند جز من و باران که غوغا می کند بر آشفتگی کوچه ، کسی چه می داند که زن روسپی همسایه ناگریز است از فقر ، که چنین تن داده که به اکراه در میان ناشور تا سحر بیدار است و هوای عرق آلود تن نامردان تا سپیده می دهد آزارش و کسی چشم ندارد به محبت بر او ، که چنین بدکارست ؛ بر چنین بدکاره راه خوبی ها زنجیر است . و چراغ خانه روشنای نیست بر او میتابد ، تیرگی ها را مشت مشت به او می راند و من از پنجره ی خاموشم دیدم که چگونه دختری زیبا بود و چگونه دل داد به خرابی و به این ذلت ها و من از پنجره خاموشم دیدم که چه بدکاره شد ، که چه بدکاره ماند ، و چه بد کاره مرد ، و زن روسپی همسایه از فصد جان سپرد !!!! و مرا دید این پنجره ی خاموشم که ز شرم انسان بودنم ناله ها سر دادم، من نمی دانستم راز آن تیغی که نیمه شب او را برد من فقط فهمیدم که زمانی آسود او از این تاریکی تا به آن تاریکی ... باز باران بی ترانه من به پشت شیشه تنهایی افتاده نمی فهمم چرا مردم نمی فهمند کجای اشک یک بابا نمی دانم چرا مردم نمی دانند مادرم افتاد و باران من و تو درد و غم دارد کلاغ سفید
واسه همینه که از بوق سگ تا دین روز
این کله پوکو میگیرم بالا
و از بی سیگاری میزنم زیر آواز
تا این گلوی وا مونده وا بمونه....
تا که شب بشه و بچپم تو یه چار دیواری حلبی
که عمو بارون رو طاقش
عشق سیاه خیالی منو ضرب گرفته
شام که نیس
خب زحمت خوردنشم ندارم
در عوض
چشم من و پوتینای مچاله و پیریه که
رفیق پرسه های بابام بودن
بعدشم واسه اینکه قلبم نترکه
چشمارو میبندم و کله رو ول میکنم رو بالشی که پر از گریه های ننمه
گریه که دیگه عار نیست
خواب که دیگه کار نیست
تا مجبور بشی از کله سحر
یا مفت بگی و یا مفت بشنفی و
آخر سر اینقدر سر بسرت بذارن که
سر بذاری به خیابونا
هی هی
دل بده تا پته دلمو واست رو کنم
میدونی؟
همیشه این دلم به اون دلم میگه
دکی
تو این دنیای هیشکی به هیشکی
این یکی دستت باید اون یکی دستتوبگیره
ورنه خلاصی
خلاص!
اگه این نبود ...حالیت میکردم که
کوهها رو چه طوری جابجا میکنن
استکانها رو چه جوری می سازن
سرد و گرم و تلخ و شیرینش نوش جان
من یاد گرفتم
چه جوری شبا
از رویاهام یک خدا بسازم و...
دعاش کنم که
عظمتتو جلال
امشب هم گذشت و کسی ما رو نکشت
بعدش هم چشما مو میبندم و دلو میسپرم
به صدای فلوت یدی کوره
که هفتاد سال تمومه عاشق یه دخترچارده ساله بوره
منم عشق سیاهمو سوت میزنم تا خوابم ببره
تو ته تهای خواب یه صدای آشنایی چه خوش میخونه
بشنو.....
هی لیلی سیاه
اینقدر برام عشوه نیا
تو کوچه...
تو گذر...
تو سر تا سر این شهر
هرجا بری همراتم
سگ وسوتک میدونه
کشته عشوه هاتم
• وقتی توبیخ را با تمجید پایان می دهید، افراد درباره رفتار و عملکرد خود فکر می کنند، نه رفتار و عملکرد شما
• سخت کوشی هرگز کسی را نکشته است، نگرانی از آن است که انسان را از بین می برد
• اگر همان کاری را انجام دهید که همیشه انجام می دادید، همان نتیجه ای را می گیرید که همیشه می گرفتید
• • افراد موفق کارهای متفاوت انجام نمی دهند، بلکه کارها را بگونه ای متفاوت انجام می دهند
• پیش از آنکه پاسخی بدهی با یک نفر مشورت کن ولی پیش از آنکه تصمیم بگیری با چند نفر
• کار بزرگ وجود ندارد، به شرطی که آن را به کارهای کوچکتر تقسیم کنیم
• کارتان را آغاز کنید، توانایی انجامش بدنبال می آید
• انسان همان می شود که اغلب به آن فکر می کند
• همواره بیاد داشته باشید آخرین کلید باقیمانده، شاید بازگشاینده قفل در باشد
• تنها راهی که به شکست می انجامد، تلاش نکردن است
• دشوارترین قدم، همان قدم اول است
• عمر شما از زمانی شروع می شود که اختیار سرنوشت خویش را در دست می گیرید
• آفتاب به گیاهی حرارت می دهد که سر از خاک بیرون آورده باشد
• • وقتی زندگی چیز زیادی به شما نمی دهد، بخاطر این است که شما چیز زیادی از آن نخواسته اید
باز باران با تمام بی کسی های شبانه
می خورد بر مرد تنها
می چکد بر فرش خانه
باز می آید صدای چک چک غم
باز ماتم
نمی دانم ، نمی فهمم
کجای قطره های بی کسی زیباست
که آن کودک که زیر ضربه شلاق باران سخت می لرزد
کجای ذلتش زیباست
نمی فهمم
که سقفی از گِل و آهن به زور چکمه باران
به روی همسرو پروانه های مرده اش آرام باریده
کجایش بوی عشق و عاشقی دارد
نمی دانم
که باران عشق تنها نیست
صدای ممتدش در امتداد رنج این دلهاست
کجای مرگ ما زیباست
نمی فهمم
یاد آرم روز باران را
یاد آرم مادرم در کنج باران مرد
کودکی ده ساله بودم
می دویدم زیر باران ، از برای نان
مادرم در کوچه های پست شهر آرام جان می داد
فقط من بودم و باران و گِل های خیابان بود
نمی دانم
کجــــای این لجـــــن زیباست
بشنو از من کودک من
پیش چشم مرد فردا
که باران هست زیبا از برای مردم زیبای بالا دست
و آن باران که عشق دارد فقط جاریست برای عاشقان مست
خدا هم خوب می داند
که این عدل زمینی ، عدل کم دارد