====================== =========================================== منشور حقوق بشر کوروش زمانی که هیچ تمدنی به غیرازایرانیان چیزی بنام حقوق بشر نداشتند که بزودی متن کامل این منشور برروی وبلاگ قرار میگیرد. =========================================== فرمان کوروش کبیر برای دفن پیکرش =========================================== کاخ اختصاصی کوروش که امروز بدلیل عدم توجه به ویرانه ای تبدیل شده است =========================================== آرامگاه کوروش کبیر پادشاه ایران زمین =========================================== این است بزرگی ایرانی ها نه چیز دیگر بیداریم تا ابد ای کوروش دکتر علی شریعتی : برای اثبات کمال نامردی آنان تنها همین بس که در مقابل قلب سلیم و فریب خورده ی یک زن احساس می کنند مَردند ، تا وقتی که قلب زن عاشق نشده پست تر و سمج تر از یک سگ ولگرد ، عاجزتر از یک فقیر و گدا تر از همه ی گدایان ساحره ، پوزه بر خاک و دست تمنا به پسش گدایی می کنند. اما وقتی که خیالشان بابت قلب زن راحت شده یکباره به یادشان می افتد که خدا مَردشان آفرید و آن گاه کمال مردانگی را در نهایت نامردی جست و جو می کنند...!!!
دکتر شریعتی : «کلاس پنجم که بودم پسر درشت هیکلی در ته کلاس ما می نشست که برای من مظهر تمام چیزهای چندش آور بود ،آن هم به سه دلیل ؛ اول آنکه کچل بود، دوم اینکه سیگار می کشید و سوم - که از همه تهوع آور بود- اینکه در آن سن و سال، زن داشت. !... چند سالی گذشت یک روز که با همسرم از خیابان می گذشتیم ،آن پسر قوی هیکل ته کلاس را دیدم در حالیکه زن داشتم ،سیگار می کشیدم و کچل شده بودم و تازه فهمیدم که : خیلی اوقات آدم از آن دسته چیزهای بد دیگران ابراز انزجار می کند که در خودش وجود دارد اگر دروغ رنگ داشت هر روز شاید ده ها رنگین کمان از دهان ما نطفه می بست و بی رنگی کمیاب ترین چیزها بود اگر عشق ارتفاع داشت من زمین را زیر پای خود داشتم و تو هیچ گاه عزم صعود نمی کردی آنگاه شاید پرچم کهربایی مرا در قله ها به تمسخر می گرفتی اگر گناه وزن داشت هیچ کس را توان آن نبود که گامی بردارد اگر دیوار نبود نزدیکتر بودیم, همه وسعت دنیا یک خانه می شد و تمام محتوای سفره سهم همه بود و هیچ کس در پشت هیچ ناکجایی پنهان نمی شد اگر خواب حقیقت داشت همیشه با تو در آن ساحل سبز لبریز از نا باوری بودم اگر همه سکه داشتند, دلها سکه را بیش از خدا نمی پرستیدند و یکنفر کنار خیابان خواب گندم نمی دید تا دیگری از سر جوانمردی بی ارزشترین سکه اش را نثار او کند اگر مرگ نبود زندگی بی ارزشترین کالا بود, زیبایی نبود, خوبی هم شاید اگر عشق نبود به کدامین بهانه می خندیدیم و می گریستیم؟ کدام لحظه ناب را اندیشه می کردیم؟ چگونه عبور روزهای تلخ را تاب می آوردیم؟ آری بیگمان پیش تر از اینها مرده بودیم, اگر عشق نبود اگر کینه نبود قلبها تمام حجم خود را در اختیار عشق می گذاشتند و من با دستانی که زخم خورده توست گیسوان بلند تو را نوازش می کردم و تو سنگی را که من به شیشه ات زده بودم به یادگار نگه می داشتی و ما پیمانه هایمان را شبهای مهتابی به سلامتی دشمنانمان پر می کردیم در عجبم از مردمانی که خود زیر شلاق ظلم و ستم زندگی می کنند و بر حسین می گریند که آزادانه زیست دکتر شریعتی رنج تلخ است ولی وقتی آن را به تنهایی می کشیم تا دوست را به یاری نخوانیم، یاد "تنهایی" را در سرت زنده میکند نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد گلویم سوتکی باشد به دست طفلکی گستاخ و بازیگوش و او یک ریز و پی در پی دم گرم خودش را در گلویم سخت بفشارد و خواب خفتگان خفته را آشفته سازد بدینسان بشکند دائم سکوت مرگبارم را دکتر علی شریعتی
مرد ها در چار چوب عشق به وسعت غیر قابل توجهی نامردند.
برای او کاری می کنیم و این خود دل را شکیبا می کند
طعم توفیق را می چشاند
و چه تلخ است لذت را "تنها" بردن
و چه زشت است زیبایی ها را تنها دیدن
و چه بدبختی آزاردهنده ای ست "تنها" خوشبخت بودن
در بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است
در بهار هر نسیمی که خود را بر چهره ات می زند
"تنها" خوشبخت بودن خوشبختی ای رنج آور و نیمه تمام است
" تنها" بودن ، بودنی به نیمه است
و من برای نخستین بار در هستی ام رنج "تنهایی" را احساس کردم
دکتر علی شریعتی