درود بــــر پادشاهـــــم کـــوروش بــــزرگ
مر د میانسال وارد فروشگاه اتومبیل شد. بامو آخرین مدلی را دیده و پسندیده بود. وجه را پرداخت و سوار بر اتومبیل تندروی خود شد و از فروشگاه بیرون آمد. قدری راند و از شتاب اتومبیل لذّت برد. وارد بزرگراه شد و قدری بر سرعت اتومبیل افزود. کروکی اتومبیل را پایین داد تا باد به صورتش بخورد و لذّت بیشتری ببرد. چند شاخ مو بر بالای سرش در تب و تاب بود و با حرکت باد به این سوی و آن سوی میرفت. پای را بر پدال گاز فشرد و اتومبیل گویی پرندهای بود رها شده از قفس. سرعت به 160 کیلومتر در ساعت رسید. مرد به اوج هیجان رسیده بود. نگاهی به آینه انداخت. دید اتومبیل پلیس به سرعت در پی او میآید و چراغ گردانش را روشن کرده و صدای آژیرش را نیز به اوج فلک رسانده است. مرد اندکی مردّد ماند که از سرعت بکاهد یا فرار را بر قرار ترجیح دهد. لَختی اندیشید. سپس برای آن که قدرت و سرعت اتومبیلش را بیازماید یا به رخ پلیس بکشد بر سرعتش افزود. به 180 رسید و سپس 200 را پشت سر گذاشت، از 220 گذشت و به 240 رسید. اتومبیل پلیس از نظر پنهان شد و او دانست که پلیس را مغلوب کرده است. ناگهان به خود آمد و گفت، "مرا چه میشود که در این سنّ و سال با این سرعت میرانم؟ باشد که بایستم تا او بیاید و بدانم چه میخواهد." از سرعتش کاست و سپس در کنار جادّه منتظر ایستاد تا پلیس برسد. اتومبیل پلیس آمد و پشت سرش توقّف کرد. افسر پلیس به سوی او آمد، نگاهی به ساعتش انداخت و گفت، "ده دقیقه دیگر وقت خدمتم تمام است. امروز جمعه است و قصد دارم برای تعطیلات چند روزی به مرخّصی بروم. سرعتت آنقدر بود که تا به حال نه دیده بودم و نه شنیده بودم. اگر دلیلی قانعکننده داشته باشی که چرا به این سرعت میراندی، میگذارم بروی. مرد میانسال نگاهی به افسر کرد و گفت، "میدونی، جناب سروان؛ سالها قبل زن من با یک افسر پلیس فرار کرد. تصوّر کردم داری اونو برمیگردونی! افسر خندید و گفت، "روز خوبی داشته باشید، آقا! و برگشته سوار اتومبیلش شد و رفت. خداحافظ گل لادن .تموم عاشقا باختن دل شکستنهای بی منظورشان را بوسه های گرمشان را قهرهای تلخشان را آشتیهای زود هنگامشان را عشقهای آتشین و پر رنگشان را قلبهای بی تاب و تنگشان را آشنایی های پرلبخند شان را و خداحافظی های پر اشکشان را گریه های شوقشانرا ضربه های قلبشان را حرفهای بی حد و مرزشان را من تمام عشق های جاودان را دوست دارم لیلی و مجنونمان را خسرو و شیرینمان را کوه کن فرهادمان را.... یادم آ مد من خدا را وخودم را وجهان را دوست دارم دوست دارم دوست دارم می پرستم..... تا ابد هر جا که هستم من زمین و آسمان را کهکشان را دوست دارم من پل رنگین کمان را آفتاب مهربان رادوست دارم ابرهای پر ز باران کوهساران ماهتاب و لاله زاران من تمام مردم خوب جهان را دوست دارم عاشقان ناتوان را عشق های بی امان را من تمام شاپرکهای جهان را دوست دارم دوستی های نهان را خنده های ناگهان را بوسه های صادق و سرشارمان را من تمام درد های تلخ و شیرین جهان را دوست دارم مادران را قلبهای پاکشان را اشکهای نابشان را دستهای گرمشان را حرفهای از صمیم قلبشان را شوروشوق چشمشان را من تمام ساکنان قلبهای عاشقان را دوست دارم من دروغ بچگان را شیطنتهای همیشه بکرشان را رازشان را پاکی احساسشان را خنده های شادشان را بادبادکهای قشنگ و نازشان را دستهای کوچک وپربارشان را هر نگاه خالی از نیرنگشان را اعتماد خالی از تردیدشان را من تمام شیطنتهای جهان را دوست دارم سایه های کاج های مهربان را بید مجنون ها و برگ نازشان را سروها و قامت رعنایشان را نخلها و ارتفاع نابشان را تاکها و مستی انگورشان را سر کشی های شراب و ... راستی من تمام درختان انگور جهان را دوست دارم نازهای معشوقان زمان را آه من ایستاده ام • در اندیشه آنچه کرده ای مباش، در اندیشه آنچه نکرده ای باش • کسی که در آفتاب زحمت کشیده، حق دارد در سایه استراحت کند • آنچه جذاب است سهولت نیست، دشواری هم نیست، بلکه دشواری رسیدن به سهولت است
ببین هم گریه هام از عشق .چه زندونی برام ساختن
خداحافظ گل پونه .گل تنهای بی خونه
لالایی ها دیگه خوابی به چشمونم نمی شونه
یکی با چشمای نازش دل کوچیکمو لرزوند
یکی با دست ناپاکش گلای باغچمو سوزوند
تو این شب های تو در تو . خداحافظ گل شب بو
هنوز آوار تنهایی داره می باره از هر سو
خداحافظ گل مریم .گل مظلوم پر دردم
نشد با این تن زخمی به آغوش تو برگردم
نشد تا بغض چشماتو به خواب قصه بسپارم
از این فصل سکوت و شب غم بارونو بردارم
نمی دونی چه دلتنگم از این خواب زمستونی
تو که بیدار بیداری بگو از شب چی می دونی
تو این رویای سر در گم .خداحافظ گل گندم
تو هم بازیچه ای بودی . تو دست سرد این مردم
خداحافظ گل پونه . که بارونی نمی تونی
روی تقویم دلم
و پرم از انتظار
باز بیچاره دلم
***
شنبه ها یکشنبه ها
سوختند در انزوا
نیز روز های دگر
رفته اند تا نا کجا
***
می دوم تا دم گل
میزنم من فریاد
فصل پرپر شدن است
کوچه یاس کجاست؟
به چه کس باید گفت
گل ترازوی خداست
***
به چه کس باید گفت
یک نفر هم شاید
گاهی آواز خوشی می خواند
از سر دلتنگی
یا دم حادثه ها
یک نفر هم شاید
شعر من را می خواند
بر لب پنجره ها
روستایی شهری
***
عکس من رادیدی؟
گریه ام پیدا بود
اشک من را دیدی؟
***
من پرم از هیجان
نبض من دلتنگیست
نفسم خاطره است
خاطراتم ابریست
***
از شما می پرسم
هیچ کس اینجا نیست؟
چشم هایم گفتند
امشب هم بارانیست
کوچه یاس کجاست؟
• امروز، اولین روز از بقیة عمر شماست
• برای کسی که آهسته و پیوسته می رود، هیچ راهی دور نیست
• امید، درمانی است که شفا نمی دهد، ولی کمک می کند تا درد را تحمل کنیم
• بجای آنکه به تاریکی لعنت فرستید، یک شمع روشن کنید
• آنچه شما درباره خود فکرمی کنید، بسیار مهمتر از اندیشه هایی است که دیگران درباره شما دارند
• • هرکس، آنچه را که دلش خواست بگوید، آنچه را که دلش نمی خواهد می شنود
• اگر هرروز راهت را عوض کنی، هرگز به مقصد نخواهی رسید
• صاحب اراده، فقط پیش مرگ زانو می زند، وآن هم در تمام عمر، بیش از یک مرتبه نیست
• وقتی شخصی گمان کرد که دیگر احتیاجی به پیشرفت ندارد، باید تابوت خود را آماده کند
• کسانی که در انتظار زمان نشسته اند، آنرا از دست خواهند داد
• بهتر است دوباره سئوال کنی، تا اینکه یکبار راه را اشتباه بروی
• آنقدر شکست خوردن را تجربه کنید تا راه شکست دادن را بیاموزید
• اگر خود را برای آینده آماده نسازید، بزودی متوجه خواهید شد که متعلق به گذشته هستید
• خودتان را به زحمت نیندازید که از معاصران یا پیشینیان بهتر گردید، سعی کنید از خودتان بهتر شوید
• خداوند به هر پرندهای دانهای میدهد، ولی آن را داخل لانهاش نمیاندازد
• درباره درخت، بر اساس میوهاش قضاوت کنید، نه بر اساس برگهایش
• انسان هیچ وقت بیشتر از آن موقع خود را گول نمیزند که خیال میکند دیگران را فریب داده است
• کسی که دوبار از روی یک سنگ بلغزد، شایسته است که هر دو پایش بشکند
• هرکه با بدان نشیند، اگر طبیعت ایشان را هم نگیرد، به طریقت ایشان متهم گردد
• کسی که به امید شانس نشسته باشد، سالها قبل مرده است
• اگر جلوی اشتباهات خود را نگیرید، آنها جلوی شما را خواهند گرفت
• اینکه ما گمان میکنیم بعضی چیزها محال است، بیشتر برای آن است که برای خود عذری آورده باشیم
• وقتی توبیخ را با تمجید پایان می دهید، افراد درباره رفتار و عملکرد خود فکر می کنند، نه رفتار و عملکرد شما
• سخت کوشی هرگز کسی را نکشته است، نگرانی از آن است که انسان را از بین می برد
• اگر همان کاری را انجام دهید که همیشه انجام می دادید، همان نتیجه ای را می گیرید که همیشه می گرفتید
• • افراد موفق کارهای متفاوت انجام نمی دهند، بلکه کارها را بگونه ای متفاوت انجام می دهند
• پیش از آنکه پاسخی بدهی با یک نفر مشورت کن ولی پیش از آنکه تصمیم بگیری با چند نفر
• کار بزرگ وجود ندارد، به شرطی که آن را به کارهای کوچکتر تقسیم کنیم
• کارتان را آغاز کنید، توانایی انجامش بدنبال می آید
• انسان همان می شود که اغلب به آن فکر می کند
• همواره بیاد داشته باشید آخرین کلید باقیمانده، شاید بازگشاینده قفل در باشد
• تنها راهی که به شکست می انجامد، تلاش نکردن است
• دشوارترین قدم، همان قدم اول است
• عمر شما از زمانی شروع می شود که اختیار سرنوشت خویش را در دست می گیرید
• آفتاب به گیاهی حرارت می دهد که سر از خاک بیرون آورده باشد
• • وقتی زندگی چیز زیادی به شما نمی دهد، بخاطر این است که شما چیز زیادی از آن نخواسته اید