سفارش تبلیغ
صبا ویژن

درود بــــر پادشاهـــــم کـــوروش بــــزرگ

باید به این حقیقت ناراحت کننده اذعان نمود که درصد بالایی از ما این عادت منفی را داریم که خود را دست کم گرفته و وضع خود بیش از اندازه وخیم بدانیم. تصور می کنیم که مثلاً «خیلی چاق هستم» ، «خوب نیستم» یا «هیچوقت هیچ کاری را درست انجام نمی دهم». آیا شما تا به حال گرفتار این وضع شده اید؟

اشکال کار این است که اهمیتی به جنبه های خارق العاده و صفات مثبت خود نمی دهید، و همیشه برای تأیید آن نکاتی که جستجو می کنید شواهدی می یابید. به عبارت دیگر، همه ما تمایل داریم که دلایل صحت فرضیات خود (حال هر چه که هست) را بیابیم، زیرا همواره می خواهیم خود را معتبر بدانیم. مثلاً اگر توجه کامل شما معطوف به 2 کیلو اضافه وزن باشد که نمی توانید کم کنید و دائماً قطر کمربند خود را امتحان می کنید، در واقع یادتان می رود که از نعمت سلامتی کامل خود تقدیر و تحسین کنید. اگر به خود بگویید «از اجتماع خانوادگی تنفر دارم» با روی دادن هر اتفاق خانوادگی به دنبال شاهدی بر نارضایتی خود خواهید بود. اگر به جای تمایل به معطوف نمودن توجه خود مثلاً بر خاله سارا که صدایی تیز و نازک دارد، یا برادری که علاقه به لاف زدن دارد، یا توجه و انتقاد نسبت به یکی از افراد خانواده  که عادتی منفی دارد نمایید، از وجود آنها لذت ببرید در مجموع از این که خانواده ی شما تشکیل شده از گروهی خویشان خوب، تعجب نمی کنید.

پس، می بینید اگر به هر دلیلی خود را دست کم بگیرید، در هر صورت گواهی بر حقانیت خود خواهید یافت و سهم به سزایی در کاهش اعتماد به نفس  و احساسات منفی خود ایفا می کنید. دست کم گرفتن به جای آنکه کاستی های شما را رفع کند ، با بذل توجه و انرژی غیر ضروری نسبت به کارهای اشتباه، باعث تقویت آنها می گردد. این مسئله باید مورد بررسی قرار گیرد که چرا با این که به خوبی می دانیم تنها نتیجه و دورنمای ممکن برای این امر، احساسات منفی تر و کاهش حس قدرشناسی ما از ارمغان زندگی است، به این کار ادامه می دهیم؟دست کم گرفتن موجب می شود تا دیگران تصور کنند که شما نوعی احساس گناه  دارید. افرادی که معمولاً خود را دست کم می گیرند، افرادی شاکی به نظر می رسند که ارزشی برای زندگی خود قائل نیستند و به علاوه الگوی بدی برای فرزندان، خانواده  و دوستان  خود به حساب می آیند. ما امیدواریم با این مقاله شما را متقاعد سازیم که دست کم گرفتن خود خصلت واقعاً بدی است که بعضی پیامدهای شخصی جدی را نیز در بر دارد.

مسلماً هر کسی در وجود خود جنبه هایی دارد که می تواند ( و می خواهد) اصلاح نماید. مثلاً ، یکی از بی شمار کارهایی که می خواهیم انجام بدهیم ، تقویت صبر  در خودمان است. گاهی احساس می کنیم ( که البته این احساس حقیقت هم دارد ) که خیلی واکنش پذیر هستیم و زود آشفته می شویم. اما منظور آن نیست که چون می دانیم از کمال دور هستیم، به خود صدمه بزنیم و خود را دست کم بگیریم. با این کار فقط به مشکل می افزاییم و احساس بدتری را در خود ایجاد می کنیم . بهترین کار آن است که بدانیم قابلیت بالاتری برای پیشرفت در ما وجود دارد و تصمیم بگیریم و با خود عهده کنیم که صبر و شکیبایی  خود را افزایش دهیم. هرچه بیشتر خود را عفو  نماییم و نسبت به خود صبورتر باشیم، آسان تر می توانیم در مسیر رشد و ترقی بمانیم و بیشتر امکان دارد نسبت به دیگران شکیبا  باشیم.

آگاه باشید که برای اصلاح هر موردی، بدترین کار انتقاد و سرزنش خود است. به این روش ادامه دهید و سعی در اصلاح خود نمایید. ضعف های خود را بشناسید، هر کاری می توانید برای ایجاد یک تغییر در خود ، انجام دهید ولی سخت نگیرید. خود را در مقابل دیگران و حتی در خلوت خود، دست کم نگیرید. هیچکس میل ندارد بشنود شما خود را دست کم می گیرید و امیدوارم درک کنید که این صفت تا چه حد مخرب است. پس بر آن غالب شوید! هیچیک از ما کامل نیست. اما دست کم گرفتن خود ، درمان این درد و واقعیت زندگی نیست.

 

 


نوشته شده در پنج شنبه 87/7/4ساعت 8:49 صبح توسط سامــــــان نظرات ( ) |

وقتی کبوتری شروع به معاشرت با
    کلاغها می کند پرهایش سفید می
    ماند، ولی قلبش سیاه میشود. دوست
    داشتن کسی که لایق دوست داشتن
    نیست اسراف محبت است
************ ********* ******
دل های بزرگ و احساس های بلند،
    عشق های زیبا و پرشکوه می آفرینند
************ ********* ******
اما چه رنجی است لذت ها را تنها
    بردن و چه زشت است زیبایی ها را
    تنها دیدن و چه بدبختی آزاردهنده
    ای است تنها خوشبخت بودن! در بهشت
    تنها بودن سخت تر از کویر است
************ ********* ******
اکنون تو با مرگ رفته ای و من
    اینجا تنها به این امید دم میزنم
    که با هر نفس گامی به تو نزدیک تر
    میشوم . این زندگی من است
************ ********* ******
وقتی خواستم زندگی کنم، راهم را
    بستند.وقتی خواستم ستایش کنم،
    گفتند خرافات است.وقتی خواستم
    عاشق شوم گفتند دروغ است.وقتی
    خواستم گریستن، گفتند دروغ
    است.وقتی خواستم خندیدن، گفتند
    دیوانه است.دنیا را نگه دارید،
    میخواهم پیاده شوم
************ ********* ******
اگر قادر نیستی خود را بالا
  ببری
   همانند سیب باش تا با افتادنت
   اندیشه‌ای را بالا ببری
************ ********* ******
به سه چیز تکیه نکن ، غرور، دروغ
   و عشق.
آدم با غرور می تازد،
با دروغ
  می بازد و
با عشق می میرد

 

 


نوشته شده در چهارشنبه 87/7/3ساعت 9:58 صبح توسط سامــــــان نظرات ( ) |


نوشته شده در سه شنبه 87/7/2ساعت 4:15 عصر توسط سامــــــان نظرات ( ) |

 
 
 
 
    اکنون زمانه ای است که ما در یک روز چند بار عاشق می شویم .
    اکنون زمانه ای است که عشق را فقط در ویترین مغازه های کتاب فروشی میتوان دید.
اکنون زمانه ای است که عشق را به بها میتوان خرید.
زمانه ای که ما در آن هستیم یادمانه تکرارها دروغ ها بیوفایی ها و شکستن ها است.
زمانه ای که تکرار عادت است دروغ سنت است بی وفایی قانون است و شکستن مکتب
است.    
در این زمانه ما به سادگی به دیگری به دروغ می گوییم دوستت دارم
جملات عاشقانه ی پوشالی را هی زیر لب تکرار می کنیم تا با ما باشد و باور کند.
سپس بعد از چند روز شمع و پروانه شدن و استفاده از آتش و خاموش کردن آن به آیین
بی وفایی روی می آوریم و او را در هم می شکنیم و به او می گوییم من عاشق تو
نبودم و دلم پیش دیگری است به همین سادگی به همین سادگی
خدا جونم....
 
برای من نوشته گذشته ها گذشته تمام قصه ها هوس بود
 
برا او نوشتم برای تو هوس بود ولی برای من نفس بود
 
کاشکی خبر نداشتی دیونه نگاتم
  
یه مشت خاک ناچیز افتاده ای به زیر پاتم
 

نوشته شده در سه شنبه 87/7/2ساعت 12:47 عصر توسط سامــــــان نظرات ( ) |


نوشته شده در سه شنبه 87/7/2ساعت 10:45 صبح توسط سامــــــان نظرات ( ) |

دوشنبه 25/6/1387 :: ساعت 6:2 صبح


علی جز جاه های پیرامون مدینه_چاه های نخلستان_ صاحب سری نداشت، اگر می داشت چرا سر در حلقوم چاه برد؟
چرا از شهر و خانه و خانواده اش به نخلستان ها پناه برد؟ چرا تنها بنالد؟ چرا دردهای بی رحم و سنگینش را ناچار باید د
چاه ریزد؟ اینها جز به خاطر آنست که علی تنهاست؟
در میان شیعیانش نیز تنهاست؟ علی از محمد تنها تر است!!
علی از خدا نیز تنها تر است!!
خدا برای تنهایی اش آدم را آفرید،
محمد سلمان را یافت،
اما علی تا پایان حیاتش تنها ماند. از میان خیل شیعیانش جز چاه های پیرامون مدینه کسی نداشت..
و ماه ، این مسافر تنها، آن شب در نخلستا نهای پیرامون مدینه چشم به راه علی بود،
این زندانی تنهای خاک، مهتاب پر شکوه و بلند و زیبای زمین، این در انبوه شیعیانش مجهول تا مگر همچون هر شب از
شهر پلید و از غوغای زشت نفیرها و خورخور های مردمی که در پستوی خانه های تنگ و تاریک شان خسبیده اند و
در خواب نیز آنچه می بینند، همچون بیداری، یا مناظر بوناک و نفرت آلود و گندیده ی شکمشان است و یا زیر شکمشان_
خود را نجات دهد و در زیر سایه های درختان خرما که منتظرند تا علی را در میان خویش گیرند و از چشم بیگانه ها و
بیهوده ها پوشیده دارند.
آهسته و آرام و آسوده شب را با تنها یار محرم و صاحب سر و شیعه ی خاص و علی شناس خویش، چاه، گفتگو کند،
سر پیش او آرد و آزادانه بگرید، بار سنگین غم ها و دردها و حرف ها که بر سر دلش افتاده است و بی تابش کرده است
را سبک تر سازد..
مرد سراسیمه است، در هر گامی با هراس بر می گردد و به پشت سرش می نگرد، هر چند گام یک بار، سراسیمه
پیرامونش را می پاید!
علی از چه می ترسد؟
علی چرا می نالد؟
از مرگ می ترسد؟!! هنگامی که تیغه ی پولادین شمشیری که تیز کرده بودند و به زهر آغشته بودند، در حالی که ذرات
خونین مغزش بدان چسبیده بود از فرقش کشیده شد، نخستین احساسی که در سراسر زندگی در آرزویش بود در خود یافت،
پنجه ی نیرومند و خشنی که همواره قلبش را می فشرد رهایش کرد و نخستین بار از جان فریاد کشید که:
" به پروردگار کعبه سوگند، نجات یافتم"
او از چنین پنجه ای که از درون به خفقانش کشیده است و در تنهایی به فغانش آورده می نالد و شیعیانش بر زخم سرش
می گریند؟؟!!!
از فقر می ترسد؟؟!علی به فقر شکوه و افتخار بخشیده است، به فقر غنا و استغنا داده است. روحی را که در زیستن
نمی گنجد، دلی را که از این دنیا بزرگتر است، چه چیزی در زندگی و در جهان هست تا به دردش آورد؟
از دشمنی ها و دشنام ها می هراسد؟؟!! زوزه ی سگان چگونه مهتاب را پریشان می تواند کرد؟
اتهام؟؟ دامان دریا را لعاب کدام پوزه ای می تواند آلود؟
خود می گوید: " آنگاه که من نباشم، شکم گنده ی گلو گشادی شما را وا می دارد که به من تهمت زنید و دشنام دهید. دشنامم
دهید که برای من زکات است و برای شما نجات"!!
علی چرا می نالد؟
علی از چه می ترسد؟
این دو پرسشی است که همواره در تاریخ مطرح است و با شگفتی از آن سخن می گویند و دریغا که شیعیان علی نیز
هیچ کدام آن را ندانسته اند، هیچ کدام.
غالبا شیعیان می گویند: "علی از اینکه حقش را در خلافت غصب کردند و محرومش کردند ناله میکند"!!!
وای که این شنیدن این سخن از زبان شیعیان برای علی چه درد آور است!
علی در طول این قرون چشم به راه شیعه ای است بدین سوال پاسخ گوید و هنوز نیافته است.
شیعه ی خاص علی، صاحب سر علی کسی است که این دو را بداند..
هبوط در کویر،
معلم شهید، علی شریعتی..
 



ای علی! تشنه ی عدالتم. تو کجایی؟
نمی دانی از ظلم و ستمی که به نام اسلام می کنند، چه رنجی می برم؟
خوش داشتم لحظه ای در کنار عدالت بنشینم و دل دردمند خود را بر تو بگشایم و تو بین من و این همه مدعیان اسلام
و مکتب حکم می کردی و داد مرا می ستاندی.
ای علی! اکنون دردها و غمهای تو مرا مسحور کرده است. درد و غم پیوندی عمیق بین من و تو به وجود آورده است
که در هر ضربان قلبم درد تو را احساس می کنم، چه دردهای کشنده ای.
دردی که تا مغز استخوان مرا می سوزاند، دردی که تو اسلام را بدانی و بتوانی پیاده کنی و سعادت انسان ها را تامین
کنی. آن گاه ببینی که به دست فرصت طلبان به گمراهی کشیده می شود و تو مجبور به سکوت باشی.
اما قتل عام ها، جنایت ها، خیانت ها، ظلم و فساد ها را در طول تاریخ ببینی و شکست اسلام را به دست خلفایی که به
نام اسلام خلافت میکنند ببینی، انحراف را ببینی، راه حل را بدانی و در حضور تو اسلام را قربانی کنند و تو ببینی که
رگ و پوستت را می سوزانند، وجودت را قطعه قطعه می کنند، فرزندانت را قتل عام می نمایند، طاغوت ها و فرعون ها
به وجود می آورند، قارون ها، گنج ها از خون ملت می دوشند، بلعم باعورها، مردم را فریب می دهند و آن چنان اجتماعی
به وجود می آورند که در مساجد آن ها برای قرن ها تو را لعنت می کنند و به تو و خاندان تو فحش می دهند، آن هم در منابر
و نماز جمعه ها!!
ای علی چه درد بزرگی است که هنوز هم در جامعه ی اسلامی ما به تو اهانت می کنند، ارزش تو را نمی فهمند و هنوز
استعداد درک تو را نیافته اند. چه درد بزرگی است که تو شاهد سقوط اسلام باشی و نتوانی عملی انجام دهی..
ای علی! من ناراحتم که چنین کسانی بر سرنوشت ملت من حاکم شوند، به نام اسلام حرف بزنند، خود را مکتبی بنامند و
اسلام را ضایع کنند.
...امروز با کمال تعجب می بینم که ظلم و ستم به نامی دیگر رخ می نمایاند، ریا و فریب و دروغ در لباس زهد و تقوا خود را
می آراید تا جامعه را تسخیر کند..
ای خدا! جز تو نمی خواهم، جز تو به راهی نمی روم، جز تو نمی گویم، دنیا را سه طلاقه کرده ام و از راه خود بر نمی گردم،
دست از حق بر نمی دارم. الله الله من به مکتب خود پای بندم..
زیباترین سرود هستی..
شهید بزرگوار، مصطفی چمران..



آرزو داشتم که پرچم علی را بر فرق زمین بکوبم، پرده های چرکین و سیاه تهمت و حسد، عقده و دروغ، کینه و تزویر را که ستمگران تاریخ بر روی علی کشیده اند پاره کنم و وجود پاک و درخشانش را با افتخار و عشق به تشنگان حقیقت و عدالت بنمایانم و انسانیت را در راه کمال، به دور شمع وجودش جمع کنم و در برخورد با مشکلات سخت و طاقت فرسا، در حیاتی که سراسرش امتحان و غم، درد و مصیبت است، از اراده بلندش طلب همت نمایم و در روز قیامت، آنجا که دستم از همه چیز کوتاه است برای اثبات صدق و عشق و ایمان خود، علی را به درگاه خدا به شفاعت آورم .....

 

این متن را  با اجازه دوست گرامیم لئون از وبلاگشان برداشت نمودم 


نوشته شده در جمعه 87/6/29ساعت 9:53 عصر توسط سامــــــان نظرات ( ) |



عرق ریزان  وخسته  ، پر ز امید
رسیدم من به  خلوتگاه    خورشید
شنیدم   تک    نوائی   از دل  کوه
که اوج  عشق  را اینجا  توان دید
بروی   قله     در   نزد     خداوند
 قسم  خوردم به عشقم  نیز  سوگند
که   جز راه    وفا    و    مهربانی
نپیمایم   رهی  حتی    دمی   چند!
سپس  گفتم   که ای   یزدان    یکتا
به عشقی  رهنمون   گشتم    بدینجا
به راه   خود    بسی نادان     جهلم
توای   دانا    رهی بر   دیده    بنما
که   تا زین  ره بدست       زندگانی
نبُرد   بند         پیوندم       زمانی
روم   راه   دل  وعشق  و  صداقت
شود    پیمان     قلبم        جاودانی
بناگه   از تن      خورشید    تابان
پری رو چهره ای در چشم حیران
فرو آمد     ز روی  رشته ای   نور
کنار من    شد واو شادان و خندان
بمن   گفتا : ره عاشق   هویداست
درون خود  نگر! راه تو   پیداست
وفا   باید    ترا     آنگه صبوری
بدیوانه دلی کز عشق شیداست!!!!
آبانماه ???? فرزانه شیدا




عکسها  از  طبیعت نروژ(زمان طلوع خورشید)


نوشته شده در چهارشنبه 87/6/27ساعت 2:14 عصر توسط سامــــــان نظرات ( ) |

<   <<   36   37   38   39   40   >>   >

کد آهنگ

کد موسیقی