درود بــــر پادشاهـــــم کـــوروش بــــزرگ
من می روم از این جهان و باکی نبود از رفتم من کسی که شاکی نبود این آمد و رفتن از ازل بوده کسی پاینده در این جهان خاکی نبود --------- توبه کردم همه بی حاصل شد هرچه مشکل شده از این دل شد سر براه آمده بودیم دمی عشق شد غالب و عقل زایل شد .............. کاش می شد که دلم وا می شد صاف چون پهنه دریا می شد کاش می شد که به هر نقش و نگار خوب و بد جمله هویدا می شد ............. گفتم ز چه بی سبب فرستی تو پیام پول تو شود ز خرج بیهوده حرام رنجید و برید و غم هم آغوشم کرد گوئی که نبوده ام فراموشم کرد باز با فر و غ هم آو ا شدم بانوی شعر و عشق بر ایم ز جمعه چنین گفته بود خانه خالی
می دانم که نیاز به جرعه آبی دارم تا خود را با آن سیراب نمایم
در قلبم غوغایی است غوغای عشق تو نگاهت برایم همچون رودخانه ایی است
که هرگز درآن رکودی نیست می خواهم که مرا به حال خود وا مگذاری
و مرا همیشه با خود همراه سازی بگذار تا از احساسات شیرینت لبریز شوم
بگذار تا به وسعت قلب پرمهرت دست یابم
زندگی به من آموخت که چگونه گریه کنم اما گریه به من نیاموخت که چگونه زندگی کنم.....
تو نیز به من آموختی چگونه دوست بدارم اما به من نیاموختی که چگونه تو رو فراموش کنم
شاید کمتر اثری بدو ن استفاد ه از ابزارهای متدوال داستانهای عاشقانه که همو اره یک ز و ج را به نمایش می کشد می تو انست این گو نه عاشقانه ها را نمایش دهد اما در این فیلم در خشن ترین رابطه انسانی یعنی رابطه دو دشمن در یک جنگ عشق جاری است در این حکایت عشق مابین شکیبائی با اسرای عراقی و آن پسر ک احساساتی بسیجی بخو بی هو یدا می شودآنجا که حتی بر روی جاده ای مین گذاری شده در دل شب اشکهای شکیبائی که عاشقانه بر زمین می ریز د و یا آن کشیده که زعشق انسان دو ستی بر گو نه پسر ک بسیجی می زند که قصد کشتن اسیر ی را دارد شکیبائی در این فیلم هم زعشق بی کلام گو ید ز عاشقی مر دی که یک پا است و در به در به دنبال فرزندش از لابه لای امو اج پراکنده یک رادیو مستعمل شکسته می گردد عشقی که با گذاشتن دسته گلی در یک پو که نارنجک هم هویدا است عشقی که آن پسر ک نیمه ایر انی و نیمه عراقی از خو ر دن فالو ده و بستنی ایرانی ازسوی عراقیها و شنیدن به آواب ام الکلثو م عراقی ها توسط ایرانی هامی گو ید زآن پل در رو یا که دو طر ف ارو ند ر و ند ما و یا شطالعرب عراقی ها را وصل کند و پل دو ستی و عشق نام گیرد آن عشقی که شکیبائی با عوض کر دن نوار های موسیقی عربی و ایرانی نشان می دهد موسیقی که دو طرف دشمن هر دو آرام می گیرند و در مو سیقی عشق را می یابند و یا آن هنگام که به بهیاری که قصد دارد بعثی را بکشد می گو ید تو نباید چو ن او شوی بلکه باید او را چو ن خو د ت کنی و شکیبائی باز یک پدر و عاشق را نمایش می گذارد دیگر هامو ن نیست وکیل عاشق زن و فر زند و عرو س و پدر و مادر و خو اهر زاده و دنیا هم نیست اما رو ح سبز و کلام سبزش دریچه نگاه عاشقانه سبزش جاو دانه شد اشکهایم مجالی بر ای ادامه نمی دهد نمی گو یم خدایش بیامرزد که می دانم هنرمند همو اره آمرزیده است زیرا عشق را هدیه می دهد و عشق خدای گو نه شدن است و در آخر تنها از زبان حافظ می تو انم از او خداحافظی کنم
هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دو ام ما
جمعه ساکت
جمعه متروک
جمعه چو ن کو چه های کهنه غم انگیز
جمعه اندیشه های تنبل بیمار
جمعه خمیازه های موذی کشدار
جمعه بی انتظار
جمعه تسلیم
…….
و من گفتم
جمعه هیاهو
جمعه در واژه های متروک
جمعه چو ن خیابانهای بی پایان غم و اندو ه
جمعه پر ز افکار بیمار و او هام مهجور
جمعه بیداری زبیخو ابی
جمعه در انتظار نامردمان با تصویر مادرانه مردابی!
جمعه تسلیم صداقت در بر ابر بی شرمی
جمعه آوای گر یه کو د کان بی هیچ رحمی
……………….
و باز فر و غم ادامه دهد
خانه دلگیر
خانه در بسته هجو م جو انی
خانه تاریکی و تصویر خو ر شید
خانه تنهائی تفال و تر دید
خانه پر ده وکتاب و گنجه تصاویر
…………………….
و من گو یم به بانوی محبوب
خانه پر ز تنهائی های مهجور
خانه پر ز دلگیری ز دلشکستنی های معمو ل
خانه در بست در اختیار پیری
خانه اسیر تاریکی و مر گ مهر و تصورنور عشق آن ستاره ای جعلی
خانه تنهاتر از تنها و خالی زحافظ پر ز تو همات ناخدا دیوانه
خانه بی پر ده و خالی زکتاب و پر ز کمدی تصاویر گذ شته و خنده
………………………………..
وبانو باز نجو ا می کند و گو یدم
آه چه آرام و پر غرور گذر داشت
زندگی من چو جویبار غریبی
دردل این جمعه های سامت متروک
در دل این خانه های خالی دلگیر
آه چه آرام و پر غرورگذر داشت…
………………………………………
و من گو یم که
کدام آرامش واینجا پر ز غر و ر مادر انه قلابی است
در دل این تو همی که آخرین ر و ز هفته تیرماهی است
آخرین امید یافتن مادری بر اشکهای دخترکم خالی است
طفلکی بانو ی کو چکم چه هجرانی زآن واهی مادر رویائی است
در دل خانه های این مادر گونه جز هوس و فر یب هیچ بود و هیچ
آه چه پر غر و رو دروغ و مداوم ادعا در گو شهایمان پیچ بو د و پیچ
وپرسم که پهشت ز یر پای مادر انی چنین نیز بود؟
و مر ددر یائی سهمش زبی کران عشق و مستی تنها مردابی چنین نیز بود؟
چه زیبا گفتی که عشقم به واقع عشق است
عشقم به واقع عشق است
برای ابد هم که باشد دوست دارم این را بنویسم
دوست دارم جریمه شوم و این را بی اندازه بنوسم
بر خود بنویسم، بر آب، بر خاک، بر آتش، بر روح، بر فهم، بر ادراک، بر بی نهایت، بر آسمان، بر همه چیز و همه کس و همه جا و همه و همه
بنویسم
بنویسم بنویسم
بنویسم
با روح بنویسم
با قلم روح بنویسم
عشقم به واقع عشق است
عشق است
که جز آن هیچ چیز نیست
که با آن همه چیز هست
هست
هست
هست
بی آن نیستی هست
هست
هست
که با آن نیستی هم هست
هست هست هست هست
عشقم به خدا عشق است
عشق است
عشق است
عشقم عشق است عشقم عشق است
عشقم عشق است
عشق من عشق است
همیشه هست
تا ابد تا بی نهایت
کسی چه می داند که چه خوب است
خوب است
عشقم به واقع عشق است
عشق
خود عشق
بارها خواهم نوشت
خواهم نوشت
تکلیف زندگی من این است
رسالت من این است
عشق
.
.
.
عشق
تا بی نهایت
تا ابد
تا آنجا که فهم ناید
تا آنجا که هیچ ناید
ناید، ناید