درود بــــر پادشاهـــــم کـــوروش بــــزرگ
هیچ کس نمی تواند چیزی را به شما بیاموزد جز آنچه که در افق دید و خرد شما وجود داشته و شما از آن غافل بوده اید. جبران خلیل جبران باور نمی کنم که ناگهان به سادگی آب ؛ از ساحل سلام دل برکنم تا لحظه لحظه در دل دریای دور ؛ امواج بیکران دقایق را پارو زنم قیصر امین پور آنقدر عرض کوچه را در انتظارت قدم زدم که یادم رفت کدام سمت کوچه بن بست است . حالا دیگر از هر طرف بیایی فرقی نمی کند........ غریبه ای من می روم از این جهان و باکی نبود از رفتم من کسی که شاکی نبود این آمد و رفتن از ازل بوده کسی پاینده در این جهان خاکی نبود --------- توبه کردم همه بی حاصل شد هرچه مشکل شده از این دل شد سر براه آمده بودیم دمی عشق شد غالب و عقل زایل شد .............. کاش می شد که دلم وا می شد صاف چون پهنه دریا می شد کاش می شد که به هر نقش و نگار خوب و بد جمله هویدا می شد ............. گفتم ز چه بی سبب فرستی تو پیام پول تو شود ز خرج بیهوده حرام رنجید و برید و غم هم آغوشم کرد گوئی که نبوده ام فراموشم کرد
می دانم که نیاز به جرعه آبی دارم تا خود را با آن سیراب نمایم
در قلبم غوغایی است غوغای عشق تو نگاهت برایم همچون رودخانه ایی است
که هرگز درآن رکودی نیست می خواهم که مرا به حال خود وا مگذاری
و مرا همیشه با خود همراه سازی بگذار تا از احساسات شیرینت لبریز شوم
بگذار تا به وسعت قلب پرمهرت دست یابم
زندگی به من آموخت که چگونه گریه کنم اما گریه به من نیاموخت که چگونه زندگی کنم.....
تو نیز به من آموختی چگونه دوست بدارم اما به من نیاموختی که چگونه تو رو فراموش کنم