درود بــــر پادشاهـــــم کـــوروش بــــزرگ

یک دفعه دیر می شو د چه رسم ناخوشایندی است که همواره دیر بر سیم عادت کر ده ایم که در رثای دیگران بنو یسیم و بعد به بیان بیوگر افی و آثار و بعد در قطعه ای که نام هنر مندان بر آن نهاده ایم آنان را رها کنیم اما قصد ندار م این گو نه بنگار م زیرا کار م زندگینامه و مصیبت نامه نویسی نیست منتقد سینمائی هم نیستم دو ست دار م از عشق و ز ندگی و هنر و هنر مندی چو ن شکیبائی آن گو نه که خو د شناختم بنگارم . شکیبائی از معدو د هنر مندانی بو د که با چشمهایش آن گو نه سخن می گفت که شاید نیازی نبو د که با کلام و تن صدای گیرایش به حرف آید شاید اگر شکیبائی در عصر سینمای صامت زندگی می کر د باز هم چنین مطرح بو د هامو ن سینمای ایر ان در آن فیلم جاو دانه مهر جو ئی سر گشتگی و کلافگی و عاشقی بهر معشو ق و نه عاشقی بهر عشق را به نمایش گذاشت آن سالها حس سر گشتگی شکیبائی را بر پر ده سینما دید م و بعد در کشاکش رو ز گار در هنگامه ای خاص که چو ن او شد م به این اندیشید م که بر استی آن فیلم هامو ن شکیبائی و یا شکیبائی هامون بو د؟ تمامی حس رقیق که عشق نیست که حس ترس و فرار که به دستاوزی چو ن عشق چنگ می ز ند در این فیلم دیدم و بعدها تجر به کردم و این او لین خاطر ه من با هامو ن شکیبائی بو د که این نقش هامو ن را در پاره ای از او قات من هم بازی کر دم و لی در دنیای حقیقی هامو نی من هیچگاه نتو انستم چو ن او و دنیای سینمائی هامو نش پر شو ر و عاشقانه از یک عشق در رو ز گار واقعی باشم و در رو ز گاری که سر یال رو ز و رو ز گاری را مشاهده کر د م به در ستی دیدم که معجز ه عشق مادر ی ( ژاله علو) از راهزنی چگو نه مر دی پر عشق به زیستن و زندگی و کار و تلاش می سازد آن گو نه که تفنگ و نیر نگ و فریب و دزدی رنگ خو د را به داس و صداقت و تلاش و عشق تغییر می دهد اما او ج خاطر ات من از شکیبائی آن وکیلی بو د که در خانه سبز زند گی در کنار خانواده اش بنا نهاده بود  رضا صباحی  همان وکیلی که زعشق می گفت ز عشقی که سبز و جاو دانه ای به گو نه است که حتی اجداد منقش شده در تصاویرش را هم با خو د همراه می دید و این مصداق همان کلامی بو د که اگر عشق همان عشق باشد ز مان مقو له بی معنی است شکیبائی با کلامش با میمیکهای صورت و جاو دانه دیالو گهای که ادا می کر د هر چهار شنبه خانه های همه ما را سراسر از عشق می کرد و این گو نه سبز جاو دانه شد خانه سبز و ر و ح سبز و سر انجام سرزمین سبز و جاو دانه رو ح سبز شد تر نمهای سهر اب را به یاددار م که در مجمو عه ای می خو اند و هنگامی که به آن تر نمها با صدای شکیبائی گوش می داد م به شکیبائی سهراب گو نه ای می رسیدم از شکیبائی آثار دگری نیز دیدم صبحانه بر ای دو نفر از دیگر آثار شکیبائی بو د که آنجا نیز در سهائی از و صل حتی در ظاهر هجر می داد در سها ز جفت ایرانیانی که بسیار ز یاد ند و هر روز بی هیچ دلیلی دو ر و دو ر تر از هم می شو ند اما آخرین اثر شکیبائی را یک ر و ز قبل از مرگش دیدم اتوبوس شب
شاید کمتر اثری بدو ن استفاد ه از ابزارهای متدوال داستانهای عاشقانه که همو اره یک ز و ج را به نمایش می کشد می تو انست این گو نه عاشقانه ها را نمایش دهد اما در این فیلم در خشن ترین رابطه انسانی یعنی رابطه دو دشمن در یک جنگ عشق جاری است در این حکایت عشق مابین شکیبائی با اسرای عراقی و آن پسر ک احساساتی بسیجی بخو بی هو یدا می شودآنجا که حتی بر روی جاده ای مین گذاری شده در دل شب اشکهای شکیبائی که عاشقانه بر زمین می ریز د و یا آن کشیده که زعشق انسان دو ستی بر گو نه پسر ک بسیجی می زند که قصد کشتن اسیر ی را دارد شکیبائی در این فیلم هم زعشق بی کلام گو ید ز عاشقی مر دی که یک پا است و در به در به دنبال فرزندش از لابه لای امو اج پراکنده یک رادیو مستعمل شکسته می گردد عشقی که با گذاشتن دسته گلی در یک پو که نارنجک هم هویدا است عشقی که آن پسر ک نیمه ایر انی و نیمه عراقی از خو ر دن فالو ده و بستنی ایرانی ازسوی عراقیها و شنیدن به آواب ام الکلثو م عراقی ها توسط ایرانی هامی گو ید زآن پل در رو یا که دو طر ف ارو ند ر و ند ما و یا شطالعرب عراقی ها را وصل کند و پل دو ستی و عشق نام گیرد آن عشقی که شکیبائی با عوض کر دن نوار های موسیقی عربی و ایرانی نشان می دهد موسیقی که دو طرف دشمن هر دو آرام می گیرند و در مو سیقی عشق را می یابند و یا آن هنگام که به بهیاری که قصد دارد بعثی را بکشد می گو ید تو نباید چو ن او شوی بلکه باید او را چو ن خو د ت کنی و شکیبائی باز یک پدر و عاشق را نمایش می گذارد دیگر هامو ن نیست وکیل عاشق زن و فر زند و عرو س و پدر و مادر و خو اهر زاده و دنیا هم نیست اما رو ح سبز و کلام سبزش دریچه نگاه عاشقانه سبزش جاو دانه شد اشکهایم مجالی بر ای ادامه نمی دهد نمی گو یم خدایش بیامرزد که می دانم هنرمند همو اره آمرزیده است زیرا عشق را هدیه می دهد و عشق خدای گو نه شدن است و در آخر تنها از زبان حافظ می تو انم از او خداحافظی کنم
هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دو ام ما
 
 

نوشته شده در دوشنبه 87/4/31ساعت 10:50 صبح توسط سامــــــان نظرات ( ) |

باز با فر و غ هم آو ا شدم بانوی شعر و عشق بر ایم ز جمعه چنین گفته بود
جمعه ساکت
جمعه متروک
جمعه چو ن کو چه های کهنه غم انگیز
جمعه اندیشه های تنبل بیمار
جمعه خمیازه های موذی کشدار
جمعه بی انتظار
جمعه تسلیم
…….
و من گفتم
جمعه هیاهو
جمعه در واژه های متروک
جمعه چو ن خیابانهای بی پایان غم و اندو ه
جمعه پر ز افکار بیمار و او هام مهجور
جمعه بیداری زبیخو ابی
جمعه در انتظار نامردمان با تصویر مادرانه مردابی!
جمعه تسلیم صداقت در بر ابر بی شرمی
جمعه آوای گر یه کو د کان بی هیچ رحمی
……………….
و باز فر و غم ادامه دهد

خانه خالی
خانه دلگیر
خانه در بسته هجو م جو انی
خانه تاریکی و تصویر خو ر شید
خانه تنهائی تفال و تر دید
خانه پر ده وکتاب و گنجه تصاویر
…………………….
و من گو یم به بانوی محبوب
خانه پر ز تنهائی های مهجور
خانه پر ز دلگیری ز دلشکستنی های معمو ل
خانه در بست در اختیار پیری
خانه اسیر تاریکی و مر گ مهر و تصورنور عشق آن ستاره ای جعلی
خانه تنهاتر از تنها و خالی زحافظ پر ز تو همات ناخدا دیوانه
خانه بی پر ده و خالی زکتاب و پر ز کمدی تصاویر گذ شته و خنده
………………………………..
وبانو باز نجو ا می کند و گو یدم
آه چه آرام و پر غرور گذر داشت
زندگی من چو جویبار غریبی
دردل این جمعه های سامت متروک
در دل این خانه های خالی دلگیر
آه چه آرام و پر غرورگذر داشت…
………………………………………
و من گو یم که
کدام آرامش واینجا پر ز غر و ر مادر انه قلابی است
در دل این تو همی که آخرین ر و ز هفته  تیرماهی است
آخرین امید یافتن مادری بر اشکهای دخترکم خالی است
طفلکی بانو ی کو چکم چه هجرانی زآن واهی   مادر   رویائی است
در دل خانه های این مادر  گونه جز هوس و فر یب هیچ بود و هیچ
آه چه پر غر و رو دروغ و مداوم ادعا در گو شهایمان پیچ بو د و پیچ
وپرسم که پهشت ز یر پای مادر انی چنین نیز بود؟
و مر ددر یائی سهمش زبی کران عشق و مستی تنها مردابی   چنین  نیز بود؟


نوشته شده در دوشنبه 87/4/31ساعت 10:47 صبح توسط سامــــــان نظرات ( ) |

عشقم به واقع عشق است
چه زیبا گفتی که عشقم به واقع عشق است
عشقم به واقع عشق است
برای ابد هم که باشد دوست دارم این را بنویسم
دوست دارم جریمه شوم و این را بی اندازه بنوسم
بر خود بنویسم، بر آب، بر خاک، بر آتش، بر روح، بر فهم، بر ادراک، بر بی نهایت، بر آسمان، بر همه چیز و همه کس و همه جا و همه و همه
بنویسم
بنویسم بنویسم
بنویسم
با روح بنویسم
با قلم روح بنویسم
عشقم به واقع عشق است
عشق است
که جز آن هیچ چیز نیست
که با آن همه چیز هست
هست
هست
هست
بی آن نیستی هست
هست
هست
که با آن نیستی هم هست
هست هست هست هست
عشقم به خدا عشق است
عشق است
عشق است
عشقم عشق است عشقم عشق است
عشقم عشق است
عشق من عشق است
همیشه هست
تا ابد تا بی نهایت
کسی چه می داند که چه خوب است
خوب است
عشقم به واقع عشق است
عشق
خود عشق
بارها خواهم نوشت
خواهم نوشت
تکلیف زندگی من این است
رسالت من این است
عشق
.
.
.
عشق
تا بی نهایت
تا ابد
تا آنجا که فهم ناید
تا آنجا که هیچ ناید
ناید، ناید
نوشته شده در دوشنبه 87/4/31ساعت 10:45 صبح توسط سامــــــان نظرات ( ) |

تازگی دستبندی بر دست راستم بسته
که مرا از دنیا رسته
دستم از دستبندش آنچنان مشعوف است که
میخواهد بماند
در این بند
که بندی نیست
و
همه رهائیست........
رهای رها
ز چون و چرا
اما خود نمیداند....
یا نمی خواهد بداند
که رهایم کرده با این بند
با این دستبند
خدا یارش باد

نوشته شده در دوشنبه 87/4/31ساعت 10:42 صبح توسط سامــــــان نظرات ( ) |

توحید شیطان

خدا خودش رو زد به مریضی

همه ملائک رفتن عیادتش به جز ابلیس

فقط ابلیس بود که ایمان داشت خدا هیچ وقت مریض نمیشه..!

 

موسی

بچه را گذاشتند تو سبد و گذاشتند سر راه

مرد رهگذری از انجا رد میشد
بچه را برداشت و به کناری گذاشت
و سبد را برداشت و رفت..!

سیب

  آدم و حوا روزی یه سیب میخوردن برای همین هیچ وقت نمیرفتن دکتر..

خدا هم ناراحت شد و انداختشون بیرون..

آخه خدا تنها دکتر بهشت بود..!

 

خوب، بد، آشغال

خدایا!

آدمهای خوب رو میبری بهشت

آدمهای بد رو هم میبری جهنم

آدمهای آشغال رو تو کدوم سطل میندازی؟

 

پازل

هر زن یه نیمه گمشده داره که اون شوهرشه..

ولی مرد چند تیکه گمشده داره که میشن همسراش..!

حالا این رو میشه گفت که زنها به خاطر کوچیک بودنشون باید چند تا باشن تا یه نیمه گمشده رو تشکیل بدن..!

یا مردها انقدر کوچیکن که باید با چهار تیکه کامل بشن..!

 

آخرالزمان 

دیگه حتی هندونه ها هم تو زرد از آب در میان..!

پ.ن: حالا جدی جدی مزه آناناس میدن؟

 

آخر الزمان2

کبوتر با کبوتر باز با غاز..!

 

حق الویزیت

یارو از اینکه پول خرج میکنه افسردگی گرفته! اونوقت بهش میگن برو دکتر روانپزشک..!


نوشته شده در دوشنبه 87/4/31ساعت 10:40 صبح توسط سامــــــان نظرات ( ) |

ما آد مها همگی تنها به دنیا می آییم حتی دو قو لو ها هم باهم به دنیا نمی آیند یک زمانی هر چند اند ک باعث می شو د که باهم به دنیا نیایند و همه ما تنها هم از این دنیا می ر و یم تنها تر از تنها رو ز های او ل خاکسپاری همه خو د را به داخل خاک می انداز ند هر روز راهی قبر ستان می شوند و لی خاک سر د است و بعد همه او را تنها می گذار ند هر چند بعضی مر گها هیچگاه فراموش نمی شو د اما این حقیقت پر و اضح است که تنها هم می ر و یم و در این دو ز مان تو لد و مر گ با مو هبتی به نام ز ند گی ر و به ر و هستیم جائی که قرار است دیگر تنها نباشیم جائی که قر ار است یار و همراهی را بر گز ینیم یاری که تنهائی که گو ئی سر نو شتی که بر ناصیه ما نگاشته شده است را به فر امو شی سپر یم اما در همین روز گار کو تاه ز ند گی باز راهی دیار رو ز مر گی می شو یم تنها می مانیم خیلی از ما از ترس تنهائی راهی تنهائی می شو یم نگاهی به اطرافیانمان می انداز می و و می گو ئیم او کیست؟ من چگو نه با او ز ند گی می کنم ؟ و هر کدام دو ر تر و دو ر تر می شو یم تنهائی یک نفر ه ما تبدیل به تنهائی دو نفر ه و حتی بیشتر می شو د تنهائی که خو د بر گز یدیم بخاطر اشتباه در انتخاب و یا شاید انتخاب بخاطر فرار از تنهائی اما این تنهائی به سر اغمان آمده است بر خی دیگر از ترس رهسپار تنهائی می شو یم ر وز گار آن گو نه سخت می تاز د که تنهائی را بر می گز ینیم چو ن از آزمو دن دو باره می تر سیم بر خی نیز شر ایط باعث می شو د که تنها باشد شر ایطی که خانو اده و جامعه بر آنان دیکته می کنند و بر خی نیز از بهر دغل و دو ر و ئی و فر افکنی هر از چند گاهی با کسی هستند و بعد فرار می کنند و جالب اینجا است که این دسته بیشتر از همه داد و فغان تنهائی سر می دهند اما بیاییم لحظه ای بیاندیشیم لحظه ای به خو د آییم و بگو ییم اگر سر نو شت مرا به کنج عز لت انداخت می تو انم با آن بجنگم ؟آیا حال که تو انائی این جنگ را ندار م باید دیگران را سر زنش کنم ؟ آیا عشق و دلداد گی که می دهم و یا ادعای داشتن آن را دار م به ورطه شب و تاریکی کشاندم ؟ چه مقدار بر ای ر هائی از این تنهائی ها سر مایه گزاری کر دم ؟ چند در صد صبر داشتم ؟آیا خو د م با کو چکتر ین تلنگری تو انستم عشقم را نگاه دار م و یا این که تا به دست اندازی افتاد م لحن کلامم و نحو ه بر خو ر دم را سر د کر دم و از یاد بر د م که او همان او بو د که می گفتم بی او نمی تو انم حتی من باشم آیا باید در قبال این تنهائی عشق را به دو ر افکنم ؟آیا باید عشق را نفی کنم ؟آیا عشق را بر ای او هنو ز می خو اهم و یا این که چو ن او نیست یا به دلیلی نخو است که باشد پس عشق او هم باید به مر داب الفاظ دو ستانه بیانداز م ؟آیا امید باید داشته باشم ؟آیا ایمان به خو د عشق که معنی آن ایمان در چار چو ب بی ز مانی و بی مکانی است دار م ؟و آیا عشقم به و اقع عشق است و یا تنو ری است که خیلی ز و د سر د شده است ؟ او را که کنار خو د دار م را می نگر م ؟ او را حس می کنم ؟ او را دوست دار م و یا این که به دنبال آن دگری هستم که هیچگاه نبو ده و نخو اهد بو د ؟ چند بار سعی می کنم ؟ چند بار می خو اهم سعی کنم ؟خستگی من دلیلی بر بی عشقی ی تو اند باشد ؟آیا عاشق خسته می شو د ؟ز مان عشق بازی و عشق و رزی من تا به کی خو اهد بود ؟ و.. این سو الها نمی تو اند تنهائی های ما را کمک کند؟
بیاییم قضاو ت نکنیم
بیاییم صبر کنیم
بیاییم شجاع باشیم
بیاییم عاشق باشیم
وعاشق بمانیم
نوشته شده در دوشنبه 87/4/31ساعت 10:29 صبح توسط سامــــــان نظرات ( ) |

 
اگر که دل سوخته ای با توغریبه نیستم

نوشته شده در دوشنبه 87/4/31ساعت 10:25 صبح توسط سامــــــان نظرات ( ) |

<   <<   26   27   28   29   30   >>   >

کد آهنگ

کد موسیقی