درود بــــر پادشاهـــــم کـــوروش بــــزرگ



 

چون گل سرخی است پر از برگ و پر از عطر و پر از خار
 

یادمان باشد اگر گل چیدیم

عطر و خار و گل و برگ همه همسایه دیوار به دیوار همند

 

 

 

 

 

ز عشق روزگار من ،تو بهترین نشانه ای

              تو باغ و گلشن منی ، تو بهترین بهانه ای

                            تو عشق جاودان من ، تو ماه آشیان من

                                       تو ساز من ، تو سوز من ، تو بهترین یگانه ای

                                                                 کلام دل حلاوتی ، پیام دل بشارتی

                                                                               به هر کجا که بنگرم ، تو بهترین جوانه ای

 

 

به کوه و دشت و بوستان ، به ماه و اختر و زمان

                  تو عشق جاودانه ای ، تو بهترین جوانه ای

                                       شکوه آرزوی من ، اگر ببار نیاورد

                                                   تو ای نهال آرزو ، تو بهترین جوانه ای

                                                                   تو پاره تن منی ، تو عشق جاودان منی

                                                                                    پرنده دل مرا تو بهترین ترانه ای ...

 


نوشته شده در چهارشنبه 87/5/16ساعت 9:29 صبح توسط سامــــــان نظرات ( ) |

آیا میدانید واژه ok از کجا سرچشمه گرفته؟!www.hamtaraneh.com

اصطلاح ok که گاهی  درزبان فارسی هم بکار می رود داستان جالبی دارد:

 دریک انبار کالا در امریکا ، کارگر بی سوادی به کار مشغول بود.او وظیفه داشت تعداد کالای مورد نظر هر گونی را شمارش کرده و در صورت صحیح بودن میزان آن ، روی گونی بنویسد All Correct به معنای " صحیح است" ، چون این کارگر بی سواد بود و طرز نوشتن این کلمه را بلد نبود و فقط تا حدودی حروف را می شناخت ، با استفاده از صدای اول کلمه ها علامتی روی گونی ها می گذاشت.

به این صورت که به جای All ، ازحرف O  و به جای کلمه Correct ، از حرف K استفاده

می کرد و لذا به جای اصطلاح  All Correct  روی گونی ها می نوشت OK

و جالب اینکه هر دو این حروف با حرف اول کلمه اصلی تفاوت داشت

  و وقتی کارفرمایش از او پرسیده بود این حروف چیست وی در پاسخ گفته بود  به اختصار نوشته است  All Correct  . از آن به بعد استفاده از  کلمه OK  در آن انبار  رسم شد و سپس به تدریج در دنیا همه گیر شد و امروزه مردم سراسر دنیا از آن به عنوان یک کلمه کلیدی در محاورات استفاده می کنند

 


نوشته شده در چهارشنبه 87/5/16ساعت 8:24 صبح توسط سامــــــان نظرات ( ) |

در شبان غم تنهایی خویش
عابد چشم سخنگوی توام
من در این تاریکی
من در این تیره شب جانفرسا
زائر ظلمت گیسوی توام
گیسوان تو پریشانتر از اندیشه ی من
گیسوان تو شب بی پایان
جنگل عطرآلود
شکن گیسوی تو
موج دریای خیال
کاش با زورق اندیشه شبی
از شط گیسوی مواج تو من
بوسه زن بر سر هر موج گذر می کردم
کاش بر این شط مواج سیاه
همه ی عمر سفر می کردم
من هنوز از اثر عطر نفسهای تو سرشار سرور
گیسوان تو در اندیشه ی من
گرم رقصی موزون
کاشکی پنجه ی من
در شب گیسوی پر پیچ تو راهی می جست
چشم من چشمه ی زاینده ی اشک
گونه ام بستر رود
کاشکی همچو حبابی بر آب
در نگاه تو رها می شدم از بود و نبود
شب تهی از مهتاب  ، شب تهی از اختر
ابر خاکستری بی باران پوشانده آسمان را یکسر
ابر خاکستری بی باران دلگیر است
و سکوت تو پس پرده ی خاکستری سرد کدورت
افسوس سخت دلگیرتر است
شوق بازآمدن سوی توام هست
اما
تلخی سرد کدورت در تو
پای پوینده ی راهم بسته
ابر خاکستری بی باران
راه بر مرغ نگاهم بسته
وای ، باران  باران ؛
شیشه ی پنجره را باران شست
 از دل من اما  چه کسی نقش تو را خواهد شست ؟
آسمان سربی رنگ
 من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ
می پرد مرغ نگاهم تا دور
وای ، باران  باران ؛
پر مرغان نگاهم را
شست
خواب رؤیای فراموشیهاست
خواب را دریابم  که در آن دولت خاموشیهاست
من شکوفایی گلهای امیدم را در رؤیاها می بینم
و ندایی که به من می گوید :
 ”گر چه شب تاریک است دل قوی دار ، سحر نزدیک است “
دل من در دل شب
خواب پروانه شدن می بیند
مهر صبحدمان داس به دست
خرمن خواب مرا می چیند
آسمانها آبی
 پر مرغان صداقت آبی ست
دیده در اینه ی صبح تو را می بیند
از گریبان تو صبح صادق
 می گشاید پر و بال
تو گل سرخ منی  تو گل یاسمنی
تو چنان شبنم پاک سحری ؟
نه
از آن پاکتری
تو بهاری ؟
نه
بهاران از توست  از تو می گیرد وام
هر بهار اینهمه زیبایی را
هوس باغ و بهارانم نیست
ای بهین باغ و بهارانم تو
سبزی چشم تو  دریای خیال
پلک بگشا که به چشمان تو دریابم باز
مزرع سبز تمنایم را
ای تو چشمانت سبز
 در من این سبزی هذیان از توست
زندگی از تو و  مرگم از توست
سیل سیال نگاه سبزت همه بنیان وجودم را ویرانه کنان می کاود
من به چشمان خیال انگیزت معتادم  و دراین راه تباه  عاقبت هستی خود را دادم
آه سرگشتگی ام در پی آن گوهر مقصود چرا
در پی گمشده ی خود به کجا بشتابم ؟
مرغ آبی اینجاست
در خود آن گمشده را دریابم
در سحرگاه سر از بالش خواب بردار
کاروانهای فرومانده ی خواب از چشمت بیرون کن

باز کن پنجره را    تو اگر بازکنی پنجره را
من نشان خواهم داد  به تو زیبایی را
بگذر از زیور و آراستگی
من تو را با خود تا خانه ی خود خواهم برد
که در آن شکوت پیراستگی
چه صفایی دارد
آری از سادگیش
چون تراویدن مهتاب به شب
مهر از آن می بارد
باز کن پنجره را
من تو را خواهم برد
به عروسی عروسکهای  کودک خواهر خویش
که در آن مجلس جشن صحبتی نیست ز دارایی داماد و عروس
صحبت از سادگی و کودکی است
چهره ای نیست عبوس
کودک خواهر من  در شب جشن عروسی عروسکهایش می رقصد
کودک خواهر من  امپراتوری پر وسعت خود را هر روزشوکتی می بخشد
کودک خواهر من نام تو را می داند  نام تو را می خواند
گل قاصد ایا  با تو این قصه ی خوش خواهد گفت ؟
باز کن پنجره را
من تو را خواهم برد  به سر رود خروشان حیات
آب این رود به سرچشمه نمی گردد باز
بهتر آنست که غفلت نکنیم از آغاز
باز کن پنجره را
صبح دمید
 چه شبی بود و چه فرخنده شبی
آن شب دور که چون خواب خوش از دیده پرید
کودک قلب من این قصه ی شاد
از لبان تو شنید :
”زندگی رویا نیست زندگی زیبایی ست
می توان  بر درختی تهی از بار ، زدن پیوندی
می توان در دل این مزرعه ی خشک و تهی بذری ریخت
می توان از میان فاصله ها را برداشت
 دل من با دل تو   هر دو بیزار از این فاصله هاست “
قصه ی شیرینی ست
کودک چشم من از قصه ی تو می خوابد
قصه ی نغز تو از غصه تهی ست
باز هم قصه بگو تا به آرامش دل
سر به دامان تو بگذارم و در خواب روم
گل به گل ، سنگ به سنگ این دشت  یادگاران تو اند
رفته ای اینک و هر سبزه و سنگ در تمام در و دشت سوکواران تو اند
در دلم آرزوی آمدنت می میرد
رفته ای اینک ، اما ایا  باز برمی گردی ؟
چه تمنای محالی دارم  خنده ام می گیرد
چه شبی بود و چه روزی افسوس
با شبان رازی بود
روزها شوری داشت
ما پرستوها را  از سر شاخه به بانگ هی ، هی  می پراندیم در آغوش فضا
ما قناریها را  از درون قفس سرد رها می کردیم
آرزو می کردم دشت سرشار ز سبرسبزی رویا ها را
من گمان می کردم دوستی همچون سروی
سرسبز چارفصلش همه آراستگی ست
من چه می دانستم  هیبت باد زمستانی هست
من چه می دانستم سبزه می پژمرد از بی آبی
سبزه یخ می زند از سردی دی
من چه می دانستم  دل هر کس دل نیست
قلبها ز آهن و سنگ  قلبها بی خبر از عاطفه اند
از دلم رست گیاهی سرسبز سر برآورد درختی شد نیرو بگرفت
برگ بر گردون سود
این گیاه سرسبز این بر آورده درخت اندوه حاصل مهر تو بود
و چه رویاهایی که تباه گشت و گذشت  و چه پیوند صمیمیتها
که به آسانی یک رشته گسست
چه امیدی ، چه امید ؟
چه نهالی که نشاندم من و بی بر گردید
دل من می سوزد که قناریها را پر بستند
و کبوترها را  آه کبوترها را
و چه امید عظیمی به عبث انجامید
در میان من و تو فاصله هاست
گاه می اندیشم

می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری
تو توانایی بخشش داری
ادامه دارد...


نوشته شده در چهارشنبه 87/5/16ساعت 8:23 صبح توسط سامــــــان نظرات ( ) |

از زبان خودشان بشنویم.....

خانم ها و آقایون کم کم با هم موافق می شوند کـه بر سر مسائل مهم با هم مخالفند. به عنوان مثال، آقایون به هیچ وجه هنگام تماشای سریال "نـرگس" گریه نمی کنند و خانم ها هم هیچ گاه زمان تماشای "لورل و هاردی" نمی خندند.

اما اگر بخواهیم با دید وسیع تری به قضیه نگاه کنیم، خانم ها و آقایون آنقدرها هم که وانمود می کنند، متفاوت از یکدیگر نیستند. اگر کمی بیشتر به این موضوع فکر کنید، متوجه می شوید که خواستگاه نیازهای هر دوی آنها به طور بنیادین از تمایلات انسانی نشئت می گیرد: کمی علاقه، مقداری مهر و محبت، اندکی تنهایی، تا حدودی شراکت، و نهایتا استقلال.

مشکل اساسی زمانی شکل می گیرد که زن و مرد احساس می کنند به هیچ وجه قادر به درک یکدیگر نیستند، و با این حساب دست از تلاش کردن بر می دارند؛ باید بگویم که چنین تصمیمی، شما را به هیچ کجا نخواهد برد و نتیجه مطلوبی در بر نخواهد داشت. بنابراین برای اینکه کارها را برای آقایون آسان کنیم، در این قسمت به 10 مطلبی که خانم ها با زبان خودشان گفته اند که تمایل دارند آقایون در مورد آنها بدانند اشاره می کنیم؛ و اما خبر خوشی که جا دارد در اینجا اضافه کنم این است که: خانم ها آنقدرها که آقایون تصور می کنند نیازمند، پرحرف و مرموز نیستند؛ خدا را شکر؛ پس چرا یک پرینت از روی این مقاله نمی گیرید و پهلوی سی دی "لورل هاردی" همسرتان نمی گذارید؟!

1- اگر قصد ندارید با ما تماس بگیرید، لازم نیست بگویید: "بهت زنگ می زنم". لاله، مجرد، از تهران. خانم ها ترجیح می دهند کاری به کارشان نداشته باشید، تا اینکه بخواهید به آنها دروغ بگویید. اگر چنین کاری می کنید باید مراقب عواقب آن هم باشید؛ چون ممکن است دفعه آینده که خانمتان به شما می گوید: "برای نهار می بینمت" تا شب منتظر بمانید، اما هیچ خبری از او نشود. به هر حال این نتیجه "بهت زنگ میزنم" خودتان است. بنابراین در چنین موقعیتی آقایون هم می توانند از حسن سلیقه خود بهره ببرند و زمانیکه مجدداً همسر و یا نامزد خود را دیدند، بگویند: "ممنونم از اینکه وقتت را به من دادی، ظهر فراموش نشدنی بود!" نکته ویژه: مژگان معتقد است: "فکر نکنید اگر ما را برای 3 روز منتظر تماس خود بگذارید، این کار باعث می شود که علاقه ما نسبت به شما افزایش پیدا کند."

2- اگر مشغله های زیادی دارید، لازم نیست یکدفعه از روی کره زمین محو شوید، حداقل با یک e-mail کوتاه و مختصر، ما را در جریان امور قرار دهید. بتی، دانشجو، شیراز. اگر به عنوان مثال مشغله کاری شما در طول این هفته بیش از اندازه زیاد شده است و نمی توانید توجه درخوری را که مایل هستید، به ما بدهید، مطمئن باشید که دست به خودکشی نخواهیم زد. آنطور که شما تصور می کنید نیست. ما لازم نداریم که از صبح تا شب تلفنی با شما صحبت کنیم. اگر بگویید کار دارید، سرتان شلوغ است، وقت کافی ندارید، و هفته آینده فرصت پیدا می کنید تا سری به ما بزنید، این کار را حمل بر بی ادبی نمی گذاریم، بلکه متوجه میزان بالای با ملاحظگی و درک شما می شویم. (البته به شرطی که هفته بعد به قول خود عمل کنید!)

3- ما از شما انتظار نداریم تا در سطح برنامه ریز مسابقات قهرمانی برای برنامه ریزی در رابطه تلاش کنید، اما کوچترین قدم در این زمینه قابل ستایش است. ما دوست نداریم در رابطه تبدیل به یک منشی شویم و قرارهای ملاقات را فیکس کنیم. سارا، متاهل، از کرج. بله، بدمان نمی آید که تا حدی در این حوزه کنترل داشته باشیم، اما گاهی اوقات.....خسته می شویم. به این معنا که شنیدن "هر چی که تو بخواهی" در برخی مواقع ما را به هیچ وجه خوشحال نمی کند. لازم نیست برای برنامه ریزی خودتان را بیش از اندازه تحت فشار قرار دهید، ما معمولا سرگرمی های متنوع را به هر چیز دیگری ترجیح می دهیم.

4- اگر تمام پیشنهادات شما را با سر قبول نکردیم، نباید احساس ناراحتی کنید. گیلدا، مجرد، از بندرعباس. برخی از خانم ها نسبت به سایرین، نیازمند زمان بیشتری هستند تا بتوانند همه چیز را تحلیل و بررسی نمایند. ریلکس باشید؛ ما فقط به زمان و فضای بیشتری نیاز داریم. اگر کمی از شما فاصله می گیریم، به این معنا نیست که می خواهیم شما را تست کنیم، یا قصد به بازی گرفتنتان را داریم، و یا اینکه اصلاً علاقه ای در کار نیست؛ فقط می خواهیم یک سیر طبیعی را طی کنیم تا بتوانیم تشخیص دهیم که اوضاع از چه قرار است. (یا شاید هم مشغله های کاریمان زیاد باشد! به گوشتان آشناست؛ نه؟)

 


نوشته شده در چهارشنبه 87/5/16ساعت 8:19 صبح توسط سامــــــان نظرات ( ) |

بذار یواش شروع کنم سلام گلم . همنفسم
آرزوهام راضی شدن دیگه بهت نمی رسم
گفتم چیا گفتی بهم؟ گفتی که آینده داری
دنیا همش عاشقی نیست گریه داری. خنده داری
گفتم که گفتی من باشم به لحظه هات نمی رسی
به قول دل شاید دلت گرو باشه پیش کسی
خلاصه گفتم که چشات قصدرسیدن نداره
رویاها کاله و دسات خیال چیدن نداره
گفتم که گفتی زندگیت غصه داره . سفر داره
هم واسه من. هم واسه تو. با هم بودن خطر داره
گفتم تو گفتی رویاها مال شبای شاعراست
شهامتو کسی داره که شاعر مسافراست
مسافرا اون آدمان که با حقیقت می مونن
تلخیاشو خوب می چشن . غصه هاشو خوب می دونن
گفتم فقط می خوای واست یه حس محترم باشم
عاشقیمو قایم کنم تو طالع تو کم باشم
گفتم که گفتی ما دوتا به درد هم نمی خوریم
ولی یه جا مثل همیم. هر دو مون از غصه پریم
گفتم تو گفتی می تونیم یادی کنیم از همدیگه
اما کسی به اون یکی لیلی و مجنون نمی گه
گفتم تو گفتی سهممون از زندگی جداجداست
حرف تو رو چشم منه ..اما اینام دست خداست
هر چی که تو گفته بودی گفتم به دل بی کم و بیش
حال خودم؟ نه راه پس مونده برام . نه راه پیش
دلم که حرفاتو شنید . اول که باورش نشد
ولی نه. بهتره بگم .نفهمیدش . سرش نشد
یه جوری مات و غمزده فقط به دورا خیره شد
رنگ از رخش . نه نپرید . شکست و مرد و تیره شد
بلور رویاهام ولی . چکید مثله خواب تگرگ
آرزوهام از هم پاشید . رسید ته کوچه مرگ
راستش ازم چیزی نموند . به جز همین جسم ظریف
خوب می دونی چی میکشه غریب تو خونه حریف
نگی چرا نوشته هام لطیف و عاشقونه نیست
رویاو آرزو که هیچ . حتی دل دیونه نیست
دوستت دارم . چه توی خواب . چه توی مرگ و بیداری
فدای یه تار موهات . که منو دوستم نداری
مواظب آدما باش . زندگی گرگه مهربون
خدای رویای منم .. هنوز بزرگه مهربون
نوشته شده در چهارشنبه 87/5/16ساعت 8:16 صبح توسط سامــــــان نظرات ( ) |

قانون طلایی اول
باید زنی داشته باشید که در کارهای خانه کمک کند،خوب آشپزی کند، گردگیری کند




قانون طلایی دوم

باید زنی داشته باشید که سرگرمتان کند، شما رابخنداند، باعث فراموشی غصه شود




قانون طلایی سوم
باید زنی داشته باشید که بتوانید به او اطمینان کنید و مطمئن باشید هیچوقت به شمادروغ نمیگوید




قانون طلایی چهارم
باید زنی داشته باشید که در کنارش به آرامش برسید و از بودن با او لذت ببرید




قانون طلایی پنجم

خیلی خیلی مهم است که این چهار زن از وجود یکدیگربیخبر باشند


 

لبخند بهانه ایی است برای شاد بودن.زندگی پر بهانه ایی برایتان آرزومندم..


نوشته شده در سه شنبه 87/5/15ساعت 8:47 صبح توسط سامــــــان نظرات ( ) |

 

جنگ جهانی اول مثل بیماری وحشتناکی ، تمام دنیا رو گرفته بود

یکی از سربازان به محض این که دید دوست تمام دوران زندگی اش در باتلاق افتاده و در حال دست و پنجه نرم کردن با مرگ است از مافوقش اجازه خواست تا برای نجات دوستش برود و او را از باتلاق خارج کند .

مافوق به سرباز گفت : اگر بخواهی می توانی بروی ، اما هیچ فکر کردی این کار ارزشش را دارد یا نه ؟

دوستت احتمالا مرده و ممکن است تو حتی زندگی خودت را هم به خطر بیندازی !

حرف های مافوق ،اثری نداشت ،سرباز به نجات دوستش رفت .

به شکل معجزه آسایی توانست به دوستش برسد ، او را روی شانه هایش کشید و به پادگان رساند .

افسر مافوق به سراغ آن ها رفت ، سربازی را که در باتلاق افتاده بود معاینه کرد و

با مهربانی و دلسوزی به دوستش نگاه کرد و گفت :

من به تو گفتم ممکنه که ارزشش را نداشته باشه ، دوستت مرده !

خود تو هم زخم های عمیق و مرگباری برداشتی !

سرباز در جواب گفت : قربان ارزشش را داشت .

- منظورت چیه که ارزشش را داشت !؟ می شه بگی ؟

سرباز جواب داد : بله قربان ، ارزشش را داشت ، چون زمانی که به او رسیدم

هنوز زنده بود ، من از شنیدن چیزی که او گفت احساس رضایت قلبی می کنم !

اون گفت : جیم .... من می دونستم که تو به کمک من میایی
نوشته شده در سه شنبه 87/5/15ساعت 8:41 صبح توسط سامــــــان نظرات ( ) |

<   <<   21   22   23   24   25   >>   >

کد آهنگ

کد موسیقی