سفارش تبلیغ
صبا ویژن

درود بــــر پادشاهـــــم کـــوروش بــــزرگ

از زبان خودشان بشنویم.....

خانم ها و آقایون کم کم با هم موافق می شوند کـه بر سر مسائل مهم با هم مخالفند. به عنوان مثال، آقایون به هیچ وجه هنگام تماشای سریال "نـرگس" گریه نمی کنند و خانم ها هم هیچ گاه زمان تماشای "لورل و هاردی" نمی خندند.

اما اگر بخواهیم با دید وسیع تری به قضیه نگاه کنیم، خانم ها و آقایون آنقدرها هم که وانمود می کنند، متفاوت از یکدیگر نیستند. اگر کمی بیشتر به این موضوع فکر کنید، متوجه می شوید که خواستگاه نیازهای هر دوی آنها به طور بنیادین از تمایلات انسانی نشئت می گیرد: کمی علاقه، مقداری مهر و محبت، اندکی تنهایی، تا حدودی شراکت، و نهایتا استقلال.

مشکل اساسی زمانی شکل می گیرد که زن و مرد احساس می کنند به هیچ وجه قادر به درک یکدیگر نیستند، و با این حساب دست از تلاش کردن بر می دارند؛ باید بگویم که چنین تصمیمی، شما را به هیچ کجا نخواهد برد و نتیجه مطلوبی در بر نخواهد داشت. بنابراین برای اینکه کارها را برای آقایون آسان کنیم، در این قسمت به 10 مطلبی که خانم ها با زبان خودشان گفته اند که تمایل دارند آقایون در مورد آنها بدانند اشاره می کنیم؛ و اما خبر خوشی که جا دارد در اینجا اضافه کنم این است که: خانم ها آنقدرها که آقایون تصور می کنند نیازمند، پرحرف و مرموز نیستند؛ خدا را شکر؛ پس چرا یک پرینت از روی این مقاله نمی گیرید و پهلوی سی دی "لورل هاردی" همسرتان نمی گذارید؟!

1- اگر قصد ندارید با ما تماس بگیرید، لازم نیست بگویید: "بهت زنگ می زنم". لاله، مجرد، از تهران. خانم ها ترجیح می دهند کاری به کارشان نداشته باشید، تا اینکه بخواهید به آنها دروغ بگویید. اگر چنین کاری می کنید باید مراقب عواقب آن هم باشید؛ چون ممکن است دفعه آینده که خانمتان به شما می گوید: "برای نهار می بینمت" تا شب منتظر بمانید، اما هیچ خبری از او نشود. به هر حال این نتیجه "بهت زنگ میزنم" خودتان است. بنابراین در چنین موقعیتی آقایون هم می توانند از حسن سلیقه خود بهره ببرند و زمانیکه مجدداً همسر و یا نامزد خود را دیدند، بگویند: "ممنونم از اینکه وقتت را به من دادی، ظهر فراموش نشدنی بود!" نکته ویژه: مژگان معتقد است: "فکر نکنید اگر ما را برای 3 روز منتظر تماس خود بگذارید، این کار باعث می شود که علاقه ما نسبت به شما افزایش پیدا کند."

2- اگر مشغله های زیادی دارید، لازم نیست یکدفعه از روی کره زمین محو شوید، حداقل با یک e-mail کوتاه و مختصر، ما را در جریان امور قرار دهید. بتی، دانشجو، شیراز. اگر به عنوان مثال مشغله کاری شما در طول این هفته بیش از اندازه زیاد شده است و نمی توانید توجه درخوری را که مایل هستید، به ما بدهید، مطمئن باشید که دست به خودکشی نخواهیم زد. آنطور که شما تصور می کنید نیست. ما لازم نداریم که از صبح تا شب تلفنی با شما صحبت کنیم. اگر بگویید کار دارید، سرتان شلوغ است، وقت کافی ندارید، و هفته آینده فرصت پیدا می کنید تا سری به ما بزنید، این کار را حمل بر بی ادبی نمی گذاریم، بلکه متوجه میزان بالای با ملاحظگی و درک شما می شویم. (البته به شرطی که هفته بعد به قول خود عمل کنید!)

3- ما از شما انتظار نداریم تا در سطح برنامه ریز مسابقات قهرمانی برای برنامه ریزی در رابطه تلاش کنید، اما کوچترین قدم در این زمینه قابل ستایش است. ما دوست نداریم در رابطه تبدیل به یک منشی شویم و قرارهای ملاقات را فیکس کنیم. سارا، متاهل، از کرج. بله، بدمان نمی آید که تا حدی در این حوزه کنترل داشته باشیم، اما گاهی اوقات.....خسته می شویم. به این معنا که شنیدن "هر چی که تو بخواهی" در برخی مواقع ما را به هیچ وجه خوشحال نمی کند. لازم نیست برای برنامه ریزی خودتان را بیش از اندازه تحت فشار قرار دهید، ما معمولا سرگرمی های متنوع را به هر چیز دیگری ترجیح می دهیم.

4- اگر تمام پیشنهادات شما را با سر قبول نکردیم، نباید احساس ناراحتی کنید. گیلدا، مجرد، از بندرعباس. برخی از خانم ها نسبت به سایرین، نیازمند زمان بیشتری هستند تا بتوانند همه چیز را تحلیل و بررسی نمایند. ریلکس باشید؛ ما فقط به زمان و فضای بیشتری نیاز داریم. اگر کمی از شما فاصله می گیریم، به این معنا نیست که می خواهیم شما را تست کنیم، یا قصد به بازی گرفتنتان را داریم، و یا اینکه اصلاً علاقه ای در کار نیست؛ فقط می خواهیم یک سیر طبیعی را طی کنیم تا بتوانیم تشخیص دهیم که اوضاع از چه قرار است. (یا شاید هم مشغله های کاریمان زیاد باشد! به گوشتان آشناست؛ نه؟)

 


نوشته شده در چهارشنبه 87/5/16ساعت 8:19 صبح توسط سامــــــان نظرات ( ) |

بذار یواش شروع کنم سلام گلم . همنفسم
آرزوهام راضی شدن دیگه بهت نمی رسم
گفتم چیا گفتی بهم؟ گفتی که آینده داری
دنیا همش عاشقی نیست گریه داری. خنده داری
گفتم که گفتی من باشم به لحظه هات نمی رسی
به قول دل شاید دلت گرو باشه پیش کسی
خلاصه گفتم که چشات قصدرسیدن نداره
رویاها کاله و دسات خیال چیدن نداره
گفتم که گفتی زندگیت غصه داره . سفر داره
هم واسه من. هم واسه تو. با هم بودن خطر داره
گفتم تو گفتی رویاها مال شبای شاعراست
شهامتو کسی داره که شاعر مسافراست
مسافرا اون آدمان که با حقیقت می مونن
تلخیاشو خوب می چشن . غصه هاشو خوب می دونن
گفتم فقط می خوای واست یه حس محترم باشم
عاشقیمو قایم کنم تو طالع تو کم باشم
گفتم که گفتی ما دوتا به درد هم نمی خوریم
ولی یه جا مثل همیم. هر دو مون از غصه پریم
گفتم تو گفتی می تونیم یادی کنیم از همدیگه
اما کسی به اون یکی لیلی و مجنون نمی گه
گفتم تو گفتی سهممون از زندگی جداجداست
حرف تو رو چشم منه ..اما اینام دست خداست
هر چی که تو گفته بودی گفتم به دل بی کم و بیش
حال خودم؟ نه راه پس مونده برام . نه راه پیش
دلم که حرفاتو شنید . اول که باورش نشد
ولی نه. بهتره بگم .نفهمیدش . سرش نشد
یه جوری مات و غمزده فقط به دورا خیره شد
رنگ از رخش . نه نپرید . شکست و مرد و تیره شد
بلور رویاهام ولی . چکید مثله خواب تگرگ
آرزوهام از هم پاشید . رسید ته کوچه مرگ
راستش ازم چیزی نموند . به جز همین جسم ظریف
خوب می دونی چی میکشه غریب تو خونه حریف
نگی چرا نوشته هام لطیف و عاشقونه نیست
رویاو آرزو که هیچ . حتی دل دیونه نیست
دوستت دارم . چه توی خواب . چه توی مرگ و بیداری
فدای یه تار موهات . که منو دوستم نداری
مواظب آدما باش . زندگی گرگه مهربون
خدای رویای منم .. هنوز بزرگه مهربون
نوشته شده در چهارشنبه 87/5/16ساعت 8:16 صبح توسط سامــــــان نظرات ( ) |

قانون طلایی اول
باید زنی داشته باشید که در کارهای خانه کمک کند،خوب آشپزی کند، گردگیری کند




قانون طلایی دوم

باید زنی داشته باشید که سرگرمتان کند، شما رابخنداند، باعث فراموشی غصه شود




قانون طلایی سوم
باید زنی داشته باشید که بتوانید به او اطمینان کنید و مطمئن باشید هیچوقت به شمادروغ نمیگوید




قانون طلایی چهارم
باید زنی داشته باشید که در کنارش به آرامش برسید و از بودن با او لذت ببرید




قانون طلایی پنجم

خیلی خیلی مهم است که این چهار زن از وجود یکدیگربیخبر باشند


 

لبخند بهانه ایی است برای شاد بودن.زندگی پر بهانه ایی برایتان آرزومندم..


نوشته شده در سه شنبه 87/5/15ساعت 8:47 صبح توسط سامــــــان نظرات ( ) |

 

جنگ جهانی اول مثل بیماری وحشتناکی ، تمام دنیا رو گرفته بود

یکی از سربازان به محض این که دید دوست تمام دوران زندگی اش در باتلاق افتاده و در حال دست و پنجه نرم کردن با مرگ است از مافوقش اجازه خواست تا برای نجات دوستش برود و او را از باتلاق خارج کند .

مافوق به سرباز گفت : اگر بخواهی می توانی بروی ، اما هیچ فکر کردی این کار ارزشش را دارد یا نه ؟

دوستت احتمالا مرده و ممکن است تو حتی زندگی خودت را هم به خطر بیندازی !

حرف های مافوق ،اثری نداشت ،سرباز به نجات دوستش رفت .

به شکل معجزه آسایی توانست به دوستش برسد ، او را روی شانه هایش کشید و به پادگان رساند .

افسر مافوق به سراغ آن ها رفت ، سربازی را که در باتلاق افتاده بود معاینه کرد و

با مهربانی و دلسوزی به دوستش نگاه کرد و گفت :

من به تو گفتم ممکنه که ارزشش را نداشته باشه ، دوستت مرده !

خود تو هم زخم های عمیق و مرگباری برداشتی !

سرباز در جواب گفت : قربان ارزشش را داشت .

- منظورت چیه که ارزشش را داشت !؟ می شه بگی ؟

سرباز جواب داد : بله قربان ، ارزشش را داشت ، چون زمانی که به او رسیدم

هنوز زنده بود ، من از شنیدن چیزی که او گفت احساس رضایت قلبی می کنم !

اون گفت : جیم .... من می دونستم که تو به کمک من میایی
نوشته شده در سه شنبه 87/5/15ساعت 8:41 صبح توسط سامــــــان نظرات ( ) |

 میخواستم زندگی کنم راهم را بستند?

ستایش کردم گفتند خرافات است ?

عاشق شدم گفتند دروغ است ?

 گریستم گفتند بهانه است ?

خندیدم گفتند دیوانه است ?

...... دنیا را نگه دارید میخواهم پیاده شوم !

 

شگفتا!هر چه غوغاهای زمین در برابرم ساکت تر می شود

زمزمه ی ناشناسی از دوردست های  درونم  نزدیک تر می آید.

هرچه جهان بیشتر رنگ می بازد

سرزمین ناشناخته از دور پدیدارتر می گردد

و هرچه رنگ ها می میرند یک "نمی دانم که" در من رنگ می گیرد

و هرچه با زندگی بیگانه تر می شوم حیاتی درمن آشناتر می روید

 

 

چه سخت است توانستن در ندانستن !

رهایی برای آنکه آشیانی ندارد،

آزادی برای آنکه نمیداند چگونه باشد کشنده است!

اختیار مطلق برای کسی که نمی داند چه اختیار کند شکنجه آور است.

 

 

این چه سرگذشت غم انگیزی است در حیات آدمی!

بی تابی فرار از بند به سوی رهایی

و اضطراب نجات از رهایی

دکتر علی شریعتی


نوشته شده در سه شنبه 87/5/15ساعت 8:39 صبح توسط سامــــــان نظرات ( ) |

 

گریزانم از این مردم که با من به ظاهر همدم و یکرنگ هستند...

ولی در باطن از فرط حقارت به دامانم دوصد پیرایه بستند...

از این مردم که تا شعرم شنیدند به رویم چون گلی خوشبو شکفتند...

ولی آن دم که در خلوت نشستند مرا دیوانه‌ای بدنام گفتند



نوشته شده در دوشنبه 87/5/14ساعت 11:36 صبح توسط سامــــــان نظرات ( ) |

 

از دل نرفته ای اگر ازدیده رفته ای

همیشه در فکرمی اگر از پیشم رفته ای

در همه عمر ز یادت غافل نیم امّا

از یادم برده ای و بر باد رفته ای


نوشته شده در دوشنبه 87/5/14ساعت 11:33 صبح توسط سامــــــان نظرات ( ) |

<   <<   51   52   53   54   55   >>   >

کد آهنگ

کد موسیقی